نام کتاب: بیست داستان برگزیده
مرد خجالتی بالاخره به حرف آمد و گفت: کادیلاک شهری است که استیو کچل، اهل آن جاست و اد ولگات نیز اهل همان جاست.
یکی از زنهای بلوند با صدای بلندی که حکایت از آشنایی شنیدن اسم ذکر شده در ذهنش بود گفت: استیو کچل همانی نیست که پدرش با گلوله او را کشت... بله، حضرت مسیح، او به وسیله پدر خودش کشته شد. دیگر مردان زیادی مثل استیو کچل وجود ندارند.
آشپز: آیا اسم او استنلی کچل نبود؟
زن بلوند به آشپز: اوه، ساکت باش، تو دیگر در مورد استیو چه میدانی؟ استنلی ؟!، آن مرد اسمش استنلی نبود. اسیتو کچل بهترین و خوش قیافه ترین مردی بود که توی این دنیا زندگی کرده است. من هیج گاه مردی به پاکیزگی، سفیدی و زیبایی استیو کچل ندیده ام. و هیچ کس مثل او تا به حال وجود نداشته است. او مثل یک ببر حرکت می کرد و بهترین مرد عالم بود، آزادترین و دست و دلباز ترین مردی که روی زمین زندگی کرده است.|
یکی از مردان از زن بلوند پرسید: آیا تو او را می شناختی؟
زن بلوند جواب داد: آیا من او را می شناختم؟ میشناختمش؟ آیا عاشق او بودم؟ آیا داری از من این سئوال را میکنی؟ من او را طوری میشناختم که تو هیچ کس را به آن خوبی در دنیا نمی توانی بشناسی، و من به او
Steve Ketchel

صفحه 112 از 319