بگوید و دوتای دیگر سوئیسی بودند. دو تا سرخپوست انتهای نیمکت نشسته بودند و آخری مقابل دیوار تکیه داده، ایستاده بود.
مردی که آماده میشد حرفی بزند با صدایی آرام به من گفت: باید مثل بالا رفتن نوک یک تله بزرگ یونجه باشد.
من از حرف او خندیدم و حرفش را برای تامی تکرار کردم.
تامین به مسیح قسم میخورم که تا به حال جایی مثل این جا نبوده ام، به آن سه تا نگاه کن. .. سپس آشپز شروع به صحبت کرد و از ما پرسید: شماها چند سال دارید؟
تامی پاسخ داد: من نود و شش سال دارم و دوستم شصت و نه ساله
است.
زن عظیم الجثه در حال خندیدن و لرزش گفت: هو! هو! هوا..، صدای او
واقعا زیبا بود. زنان دیکر لبخند هم نزدند.
آشپز: اوه، نمی توانی با ادب باشی، من فقط از تو یک سوال دوستانه کردم.
من، ما هفده و هجده ساله هستیم. تامی برگشت و به من گفت: هی، چه مشکلی داری؟ من: اشکالی ندارد
زن عظیم الجثه: میتوانید مرا آلیس صدا کنید.، و دوباره شروع به لرزیدن کرد.
مردی که آماده میشد حرفی بزند با صدایی آرام به من گفت: باید مثل بالا رفتن نوک یک تله بزرگ یونجه باشد.
من از حرف او خندیدم و حرفش را برای تامی تکرار کردم.
تامین به مسیح قسم میخورم که تا به حال جایی مثل این جا نبوده ام، به آن سه تا نگاه کن. .. سپس آشپز شروع به صحبت کرد و از ما پرسید: شماها چند سال دارید؟
تامی پاسخ داد: من نود و شش سال دارم و دوستم شصت و نه ساله
است.
زن عظیم الجثه در حال خندیدن و لرزش گفت: هو! هو! هوا..، صدای او
واقعا زیبا بود. زنان دیکر لبخند هم نزدند.
آشپز: اوه، نمی توانی با ادب باشی، من فقط از تو یک سوال دوستانه کردم.
من، ما هفده و هجده ساله هستیم. تامی برگشت و به من گفت: هی، چه مشکلی داری؟ من: اشکالی ندارد
زن عظیم الجثه: میتوانید مرا آلیس صدا کنید.، و دوباره شروع به لرزیدن کرد.