نام کتاب: بیست داستان برگزیده
مرد سفید پوست دوم به من گفت: تا حالا تو کار یک آشپز دخالت کردی؟
من: نه
مرد سفید پوست دوم: میتونی تو کار این آشپز دخالت کنی، و به آشپز نگاهی کرد و ادامه داد: این آشپز دخالت کردن در کارش را دوست دارد.
آشپز از نگاه کردن به مرد سفید امتنا کرد و لبانش را روی هم فشرد.
مرد سفید پوست ادامه داد: این آشپز، آب لیمو روی دستانش می ریزد، او هرگز دستانش را داخل ماشین ظرفشویی نمی کند، به دستانش نگاه کن، آیا دستانش کاملا سفید و زیبا نیستند.
یکی از زنان بد لباس بلند خندید. او عظیم الجثه ترین زنی بود که تا آن زمان دیده بودم. او لباسی ابریشمی به تن داشت که با حرکت کردن در نور رنگ هایش تغییر می کردند. دو تا زن دیگر که از نظر هیکل دست کمی از اولی نداشتند نیز در کنار اولی حضور داشتند ولی وزن زن اول می بایستی که به سیصد و پنجاه پوند، می رسید و وقتی کسی به او نگاه می کرد، باورش نمیشد که آن زن واقعی باشد. هر سه آنها لباسهای ابریشم مشابه داشتند. آنها هر سه در کنار هم روی نیمکت نشسته بودند.
. تقریبا معادل ۱۶۴ کیلوگرم

صفحه 107 از 319