نام کتاب: بیست داستان برگزیده
ده سرخپوست
بعد از گذشت یک هفته در ماه جولای، نیک با جو گارنر و خانواده اش در یک درشکه در حال باز گشت از شهر به خانه از نه سرخپوست در کنار جاده، گذشتند. نیک بیاد آورد که سرخپوست ها ۹ نفر بودند، به این دلیل که جو گارنر در حالی که درشکه را در امتداد جاده در صبح دم میراند، افسار اسب‌‍ها را کشید، به پایین پرید و یک سرخپوست را از شیار چرخ بیرون کشید. سرخپوست با صورتش درون شن، روی زمین خوابیده بود، جو، سرخپوست را به درون بوته ها کشید و دوباره سوار درشکه شد و روی صندلی جعبه مانند جلوی درشکه نشست.
جو: آن یکی نهمین سرخپوست بود، درست از فاصله بیرون شهر تا این جا.
خانم گارنر: امان از آن سرخپوست ها
نیک با دو پسر گارنر روی صندلی ردیف پشت نشسته بود، و مشغول نگاه کردن به نقطه ای بود که جو سرخپوست را به آن جا، در کنار جاده، داخل بوته ها کشانده بود.
کارل پرسید: آیا آن سرخپوست، بیلی تیب شاو بود؟
جو: نه
کارل: شلوارش خیلی شبیه بیلی بود.
جو: تمام سرخپوست ها یک نوع شلوار میپوشند.

صفحه 1 از 319