از حسن اتفاق خانه ام بیرون شهر، در یک محل ساکت و آرام دور از آشوب و جنجال زندگی مردم واقع شده؛ اطراف آن کاملا مجزا و دورش خرابه است. فقط از آن طرف خندق خانه های گلی توسری خورده پیدا است و شہر شروع می شود. نمی دانم این خانه را کدام مجنون یا کج سلیقه در عهد دقیانوس ساخته! چشمم را که می بندم نه فقط همه سوراخ سنبه هایش پیش چشمم مجسم می شود، بلکه فشار آنها را روی دوش خودم حس می کنم. خانه ای که فقط روی قلمدانهای قدیم ممکن است نقاشی کرده باشند.
باید همه اینها را بنویسم تا ببینم که بخودم مشتبه نشده باشد. باید همه اینها را به سایه خودم که روی دیوار افتاده است توضیح بدهم. آری، پیشتر برایم فقط یک دلخوشی یا دل خوش کنک مانده بود. میان چهاردیوار اطاقم روی قلمدان نقاشی می کردم و با این سرگرمی مضحک وقت را می گذرانیدم. اما بعد از آنکه آن دو چشم را دیدم، بعد از آنکه او را دیدم، اصلا معنی، مفہوم و ارزش هر جنبش و حرکتی از نظرم افتاد. ولی چیزی که غریب، چیزی که باورنکردنی است، نمیدانم چرا موضوع مجلس همه نقاشیهای من از ابتدا یک جور و یک شکل بوده است. همیشه یک درخت سرو می کشیدم که زیرش پیرمردی قوزکرده شبیه جوکیان هندوستان عبا به خودش پیچیده، چنباتمه نشسته و دور سرش شالمه بسته بود و انگشت سبابه دست چپش را به حالت تعجب به لبش گذاشته بود. روبروی او دختری با لباس سیاه بلند خم شده به او گل نیلوفر تعارف می کرد . چون میان آنها یک جوی آب فاصله داشت. آیا این مجلس را من سابقا دیده بوده ام، یا در خواب به من الهام شده بود؟ نمیدانم، فقط میدانم که هرچه نقاشی می کردم همه اش همین مجلس و همین موضوع بود. دستم بدون اراده این تصویر را می کشید، و غریب تر آنکه برای این نقش مشتری پیدا می شد، و حتی بتوسط عمویم از این جلد قلمدانها به هندوستان می فرستادم که
باید همه اینها را بنویسم تا ببینم که بخودم مشتبه نشده باشد. باید همه اینها را به سایه خودم که روی دیوار افتاده است توضیح بدهم. آری، پیشتر برایم فقط یک دلخوشی یا دل خوش کنک مانده بود. میان چهاردیوار اطاقم روی قلمدان نقاشی می کردم و با این سرگرمی مضحک وقت را می گذرانیدم. اما بعد از آنکه آن دو چشم را دیدم، بعد از آنکه او را دیدم، اصلا معنی، مفہوم و ارزش هر جنبش و حرکتی از نظرم افتاد. ولی چیزی که غریب، چیزی که باورنکردنی است، نمیدانم چرا موضوع مجلس همه نقاشیهای من از ابتدا یک جور و یک شکل بوده است. همیشه یک درخت سرو می کشیدم که زیرش پیرمردی قوزکرده شبیه جوکیان هندوستان عبا به خودش پیچیده، چنباتمه نشسته و دور سرش شالمه بسته بود و انگشت سبابه دست چپش را به حالت تعجب به لبش گذاشته بود. روبروی او دختری با لباس سیاه بلند خم شده به او گل نیلوفر تعارف می کرد . چون میان آنها یک جوی آب فاصله داشت. آیا این مجلس را من سابقا دیده بوده ام، یا در خواب به من الهام شده بود؟ نمیدانم، فقط میدانم که هرچه نقاشی می کردم همه اش همین مجلس و همین موضوع بود. دستم بدون اراده این تصویر را می کشید، و غریب تر آنکه برای این نقش مشتری پیدا می شد، و حتی بتوسط عمویم از این جلد قلمدانها به هندوستان می فرستادم که