می گذراند و به انتظار روز با شکوه آزادی لحظه ها را صبورانه میشمارد، و هنگامی که آن روز درخشان فرا رسد هنوز جوان است، و سوار جت خصوصی خود خواهد شد و به ساحل شرقی، جایی که پولها را مخفی کرده خواهد رفت، و آنوقت است که به ریش همه می خندد و کیف می کند.
این شایعات از آنجا ناشی می شد که ویتس هر روز تمام وقت خود را صرف مطالعه اخبار اقتصادی و فنی می کرد و با پیگیری عجیبی مطالب قلمبه سلنبه روزنامه ها و مجلات اقتصادی را می خواند. روزنامه و مجله از دستش نمی افتاد. خیلی ها او را مسخره می کردند؛ حتی ناظر زندان از این که می دید که در امور بازار بورس و سهام کنجکاوی می کند و به اخبار اقتصادی علاقه نشان می دهد، او را به تمسخر میگرفت و دست می انداخت.
یک وکیل سابق به نام روک نزد ویتس رفته بود و از او خواسته بود برای مشورت در جلسه انجمن اقتصادی که هفته ای یکبار در کلیسای زندان تشکیل می شد، شرکت نماید و با اطلاعات گرانبهای خود راهنمایی هایی بکند. اکنون روک به نمایندگی از سوی انجمن به خاطر حقه بازی، کلاهبرداری و اطلاعات دروغ و گمراه کردن اعضا از ویتس شکایت کرده بود.
روک را به شهادت فرا خواندند. روی صندلی شاهد نشست و سخن خود را آغاز کرد. آیین دادرسی و اصول محاکمات و نحوه شهادت گواهان معمولا به شکلی بود که واقعیت هر قدر هم گنگ و پیچیده بود، فورا کشف می شد. روک گفت: «رفتم پیش ویتس؛ پرسیدم درباره این کمپانی لعنتی والیونو چه فکر می کند. والیونو شرکت فعالی بود، که راجع به آن مطالبی در مجله فوربس خوانده بودم و مأمور بودم که تحقیق کنم. باید می فهمیدم که چه جور شرکتی است، چه مقاصدی دارد، چکار میکند و سیاستش چیست؟ ویتس قول داد در این باره تحقیق کند. مدتی گذشت اما خبری نشد. ناچار دوباره مراجعه کردم و گفتم: هی، ویتس! بالاخره چی شد این والیونو؟ و او گفت درباره آن فکر می کند کمپانی پر و پیمانی است و سهامش معتبر است، ترقی خواهد کرد.»
ویتس آن سوی سالن، بازویش را روی صندلی انداخته بود، با صدای بلندی گفت: «من چنین حرفی نزدم.»