می شد یکروز تمام وقت دادگاه را گرفت. در عوض اشنایتر ادعانامهای شدیداللحن در شش صفحه تقدیم کرده بود، پر از پرخاش و طعنه و کلمات تند و تیز. ت. کارل مجبور شد این دادخواست مفصل را خلاصه کند.
مقررات دادگاه خیلی ساده بود. دادخواست ها باید کوتاه نوشته می شد. تحقیقاتی انجام نمی گرفت. وکیل مدافعی وجود نداشت، دفاعی در کار نبود. رأی به سرعت صادر می شد. تصمیم دادگاه، درباره تمام پرونده ها، قطعی و لازم الاجرا بود. طرفین مجبور بودند به رأی قضات و حدود اختیاراتشان گردن نهند. طرفین دعوا حق استیناف نداشتند؛ اصلا جایی نبود که استیناف بدهند. شهودی که احضار می شدند، برخلاف دادگاه های دیگر، برای گفتن حقیقت سوگند یاد نمی کردند. امکان شهادت های دروغ قطعا وجود داشت. به هر حال، آنجا یک زندان بود.
اسپایسر پرسید: «پرونده بعدی چیست؟ » ت. کارل لختی درنگ کرد و بعد گفت: «پرونده ویتس» )
ناگهان سکوتی فرو افتاد. بعد صدای نفرت آور و آزاردهنده ای برخاست. حضار صندلی های پلاستیکی خود را روی موزاییک کشیدند و جلوتر آمدند. حضار هم چنان سر و صدا می کردند و صندلی ها را روی زمین می کشیدند، تا این که ت. کارل اعلام کرد: «دیگر کافیست. بیش از این جلو نیایید.» اکنون فاصله آنها تا نیمکت قضات بیش از ?? فوت نبود.
ت. کارل ادامه داد: «مقررات باید اجرا شود. آداب دادگاه را محترم بدارید.»
چند ماه بود که پرونده ویتس زندان ترامبل را به گند کشیده بود. همه درباره آن صحبت می کردند. هر کس چیزی میگفت. ویتس حقه بازی بود از وال استریت که سر چند مشتری پولدار را به طاق کوبیده بود و کلاهبرداری های کلان کرده بود. پای چهار میلیون دلار در کار بود، که معلوم نبود کجا رفته و چطور شده. در ترامبل شایع شده بود که ویتس پول ها را در ساحل شرقی، در جای مطمئنی پنهان کرده، و از درون زندان مخفیانه مشغول معاملات مجهول و مشکوک است. هنوز ? سال از دوره محکومیتش باقی بود، و هنگام آزادی تازه ?? ساله می شد. زندانیان عقیده داشتند که دارد بی سر و صدا دوران حبس را