نام کتاب: برادران
ماگرودر در این بار از جا برخاست و فریادش را بلندتر کرد: «این دیگر چه مسخره بازی است، خرگیر آوردید؟ الان سه هفته است عقب می افتد. من هم از او شکایت کردم، شاکی هستم، عرضحال نوشتم. هر دفعه که این پرونده باید رسیدگی شود، فرار می کند و به بیمارستان می رود.» اسپایسر پرسید: «اصلا دعوای اینها سر چیست؟» | ت. کارل به کمک آمد و گفت: «هفده دلار، و دو تا مجله.» اسپایسر گفت: زیاد است، ها؟» در زندان ترامبل ممکن بود این مبلغ همیشه آدم را دچار دردسر کند. حوصله فین یاربر تقریبأ سر رفته بود. با یکدست ریش درهم ریخته خاکستری خود را می مالید و با دست دیگر ناخن های بلندش را روی میز می کشید. پنجه پایش را خم کرد و روی موزاییکها فشار داد، صدای ترق ترق مفصل ها برخاست. با این کار اعصابش راحت می شد. قبلا هم وقتی برای خودش عنوانی داشت. عالیجناب قاضی اعظم دادگاه عالی کالیفرنیا- همین کار را می کرد. پاهای بی جوراب خود را از صندل های چرمی بیرون می کشید و پنجه هایش را ورزش می داد و در خلال بحثهای خسته کننده «ترق ترق» راه می انداخت و تمدد اعصاب می کرد. گفت: «پرونده می ماند برای بعد.» - ماگرودر با صدای کلفت و موقر گفت: «عدالتی که به تعویق بیفتد، دیگر عدالت نیست، به درد نمی خورد.» بیچ گفت: «بنشین، شلوغ نکن. این مقررات است. پرونده یک هفته دیگر به تعویق می افتد، اگر اشنایتر باز هم نیامد، رأی غیابی صادر می شود.» اسپایسر با لحنی قطعی و صدایی بلند اعلام کرد: «دستور همین است که گفته شد. دیگر حرف نزن، سر جایت بنشین.»ت. کارل آنچه را که مقرر شده بود یادداشت کرد و به پرونده الصاق نمود. ماگرودر در حالی که زیر لب رکیک ترین فحش ها را نثار جد و آباد قضات می کرد، سرجایش نشست. دستخطی یک صفحه ای خطاب به دادگاه مقدماتی تحویل ت. کارل داده بود و شکایتی علیه اشنایتر اقامه کرده بود؛ مختصر، فقط در یک صفحه. برادران دست نوشته های مفصل را جایز نمی دانستند. با دادخواستی یک صفحه ای هم

صفحه 6 از 424