آغاز می کند.»
طرف راست او عالیجناب فین یاربر، ?? ساله، اهل کالیفرنیا نشسته بود. به سوءاستفاده در پرونده های مالی محکوم شده بود. دو سال از دوره محکومیتش را طی کرده بود؛ پنج سال دیگر باقی داشت. هر وقت گوش مفتی پیدا می کرد سر درددلش باز می شد؛ هنوز هم عقیده داشت با او پدرکشتگی داشته اند. می گفت این بلا را فرماندار جمهوریخواه کالیفرنیا به سرش آورده و رأی دهندگان را تحریک کرده به مخالفت برخیزند و او را از ریاست دادگاه عالی ایالت برانند؛ و این جنگی بود تا سر حد مرگ. بهانه ها از مخالفت یاربر با مجازات اعدام مایه می گرفت. در محاکمات جنایی، قاضی یاربر با اشراف و احاطه بی مانندش در امور جنایی و حقوقی سعی داشت از صدور رأی اعدام و مجازات مرگ پرهیز کند. معتقد بود اعدام چیزی جز بربریت نیست، و فرماندار به هر وسیله می خواست او را از سر راه بردارد. صحبت از همه پرسی به میان آمد. مردم خون می خواستند و یاربر مخالف بود. جمهوریخواهان سر و صدای زیادی به راه انداختند، شهروندان را تحریک کردند. همه پرسی به شکل خردکننده ای به نفع جمهوریخواهان تمام شد. قاضی دادگاه عالی معلق شد، حتی در خیابان به او تعرض کردند، اما این که * آی. آر. اس * پرس و جوهایی کرد، بازجویی هایی انجام گرفت. پرونده او در استانفورد به جریان افتاد؛ در ساکرامنتو متهم شد و در سانفرانسیسکو محکوم گردید، و اکنون دوره محکومیتش را در زندان فدرال فلوریدا طی می کرد.
فین در این دو سال، با اندوه و پریشانی و تلخی بسیار بر سر مواضعش پای می فشرد. به بی گناهی خود ایمان داشت، و هنوز در رؤیای پیروزی بر دشمنانش بود. ولی این رؤیاها به تدریج ناپدید میشد. ساعت های درازی به قدم زدن می پرداخت، گوشت و پوست خود را زیر آفتاب قرار می داد و می پخت و در رؤیای زندگی دیگری صرف عمر میکرد.
اسپایسر که گویی در صدر دادگاه عالی می خواست یکی از آن پرونده های جنجالی را قضاوت کند، گفت: «پرونده اول، اقامه دعوا، میان اشنایتر و
I.R.S سرویس مخفي حزب جمهوریخواه