نام کتاب: برادران
«البته که نیست. اقلا هشت سال است که ما این سناریو را در مقابل خود گذاشته ایم، اما همیشه امیدوار بودیم که چنین فاجعه ای پیش نخواهد آمد.» | دارد پیش می آید، آقای نماینده کنگره. در همین لحظه که ما با هم حرف می زنیم چنکوف و گولتسین اختلافات خود را کنار گذاشته اند.» فکر می کنید چه برنامه ای دارد؟» تدی پاهایش را زیر پتو تکان داد، شاید درد متوقف شود. «گفتنش مشکل است. اگر باهوش باشد، که هست، تا شروع شورش های خیابانی صبر می کند. فکر میکنم تا یکسال دیگر چنکوف مشهورترین مرد جهان خواهد بود.» | الیک به خود گفت: «یکسال»، گویی تاریخ مرگ خود را مشخص می کرد. درنگی طولانی فرو افتاد و او پایان جهان را پیش خود مجسم کرد. آن چیزی که سر دل تدی سنگینی می کرد، اکنون آشکارا کاهش یافته بود، کمتر شده بود. از لیک خوشش می آمد، خیلی زیاد. لیک آدمی بود خوش قیافه، جذاب، خوش سخن و باهوش. نظرش واقعا درست بود. حتما انتخاب می شد. یک دور قهوه آوردند. تدی مجبور شد به یک تلفن پاسخ گوید. معاون رییس جمهور پشت خط بود. بعد دوباره گفتگوی کوچک خود را از سر گرفتند و جلو رفتند. نماینده کنگره از این که تدی وقتش را صرف او کرده بود خوشحال بود. روس ها داشتند می آمدند و تدی هنوز آرام بود، آرام. به آهستگی گفت: «دلم نمی خواهد بگویم که ارتش ما تا چه حد دست و پا بسته است؛ آمادگی ندارد.» دست و پا بسته برای چه؟ برای جنگ؟ » شاید. اگر ما آماده نباشیم، احتمال جنگ خیلی زیادتر می شود. اگر قوی باشیم، می توانیم از جنگ احتراز کنیم. در حال حاضر پنتاگون قادر نیست آنچه را که در ????، در جنگ خلیج کرد، تکرار کند.» لیک با قدرت و غرور گفت: «?? درصد آمادگی داریم.» عقیده او این بود. با ?? درصد آمادگی کار ما به جنگ می رسد، آقای لیک؛ جنگی که نمی توانیم در آن پیروز شویم. چنکوف تا آخرین سگه ای که می دزدد، صرف

صفحه 25 از 424