در مقابل دیوار سفیدی که به عنوان پرده نمایش استفاده می شد، یک میز بلند قرار داشت. دو مرد در مقابل هم نشستند. بعد از تعارفات مقدماتی تدی دکمه ای را فشرد. عکسی روی پرده ظاهر شد. دكمه دیگری را فشرد، نور اتاق کم شد. لیک از این چیزها لذت می برد، این تشریفات را دوست داشت، مثل بچه ها ذوق میکرد فشار دادن دکمه، ظهور ناگهانی عکس، عکس هایی دقیق با آخرین تکنیک. با خود فکر کرد که اتاق حتما سیم کشی مفصل و پیشرفتهای دارد و تدی می تواند از فاصله ?? پایی عکس ها را تندتند عوض کند.
تدی پرسید: «این آدم را می شناسی؟»| «شاید. فکر می کنم قبلا این چهره را دیده ام.»
«ناتلی چنکوف، ژنرال سابق. و حالا عضو آنچه از پارلمان روسیه باقی مانده.» لیک با غرور گفت: «به نام ناتی هم مشهور است.»
خودش است. یک کمونیست سرسخت. روابط نزدیکی با ارتش دارد. بسیار باهوش است، آدم گنده ای است، خیلی جاه طلب، بسیار بی رحم و حالا . هم خطرناک ترین مرد جهان.»
این یکی را دیگر نمی دانستم.»
دکمه را فشار داد. عکس دیگری آمد. چهره ای کاملا بی احساس، مثل سنگ، با کلاه پرزرق و برق نظامی.
یوری گولتسین، معاون فرمانده کل، در آنچه از ارتش روسیه باقی مانده. چنکوف و گولتسین نقشه های بزرگی دارند.» با فشار دکمه عکس دیگری آمد. بخشی از نقشه روسیه، شمال مسکو.
تدی گفت: «این دو نفر اسلحه زیادی در این منطقه مخفی کرده اند. اینها را در واقع از خودشان می دزدند، ارتش روسیه را می چاپند، اما این اصلا مهم نیست، مهم این است که دارند از بازار سیاه هم می خرند.»
پولش را از کجا می آورند؟ »
از همه جا، هر جا که بشود. نفت می دهند، رادار اسراییلی می گیرند. مواد مخدر می دهند و از طریق پاکستان تانک های چینی می خرند. چنکوف روابط