نام کتاب: برادران
پنجاه نماینده کنگره مورد مطالعه قرار گرفته بودند، همه تقریبا در این آزمایش شکست خورده بودند، این افراد همگی مواردی داشتند که به شدت ایجاد سوء ظن می کرد؛ از این میان تنها یکنفر بود که وضع خوبی داشت: آرون لیک، نماینده کنگره از آریزونا. تدی دکمه دیگری را فشرد و دیوار کاملا خالی شد. یک پتو روی پاهایش انداخته بود. همیشه همان لباس را می پوشید، زیرپوش یقه ? طرح نیروی دریایی، پیراهن سفید و کراواتی نه چندان شق و رق. صندلی چرخدارش را به جایی در نزدیکی در انتقال داد؛ و آماده شد تا از مرد انتخابی خود پذیرایی کند. لیک هشت دقیقه معطل شد. در این مدت با قهوه از او پذیرایی کردند، شیرینی هم آوردند، اما رد کرد. قدش شش پا بود، وزنش ?? کیلو، خیلی مواظب ظاهرش بود. نخوردن شیرینی مسلم باعث حیرت تدی نمی شد. همه می دانستند که لیک مواد قندی نمی خورد، هرگز؛ با این وجود آوردن شیرینی جزیی از آداب پذیرایی دفتر مخصوص تدی بود. قهوه غلیظ و داغ بود؛ وقتی آن را سر می کشید نگاهی هم به یادداشتهایی که با خود آورده بود انداخت. موضوع ملاقات در واقع بحث راجع به موقعیت خطرناک بازار سیاه اسلحه - توپخانه سنگین - در جمهوری های بالکان بود. لیک دو یادداشت تهیه کرده بود، در هشتاد صفحه، تا ? ساعت پس از نیمه شب نشسته بود، تمام اطلاعات را جمع و تفریق کرده بود و سابقه جامعی فراهم آورده بود. مطمئن نبود که آقای مینارد برای چه کاری از او دعوت کرده است، اما هوشمندی به او حکم کرده بود که در این مورد به خصوص نیز آمادگی کامل داشته باشد. صدایی برخاست، در باز شد و رییس سی.آی.ا روی صندلی چرخدار بیرون آمد، پیچیده در پتو. میگفتند ?? سال دارد، اما هیچ کس به درستی نمی دانست، سالها بود که ?? سال داشت، و هر روز که میگذشت باز هم ?? ساله به نظر می آمد. محکم دست می داد، برای دور زدن از فشار دست طرف مقابل استفاده می کرد. لیک به دنبال او وارد اتاق شد. دو اسکورت کالج دیده، مانند دو گاو نر، دم در به نگهبانی ایستادند.

صفحه 20 از 424