اگرچه آرون لیک ?? سال بود که در کنگره کار می کرد اما هنوز در خیابانهای واشنگتن و حومه، خودش رانندگی می کرد. دلش نمی خواست راننده داشته باشد، یا دستیار، یا حتی یک امربر؛ میگفت نیازی نیست. گاهی کارآموزی می آمد، همراهش می شد، پیغام ها و یادداشت هایش را اینطرف و آنطرف می برد. اما اغلب اوقات با فراغ بال، در خیابانهای شلوغ واشنگتن، پشت فرمان اتومبیل می نشست و به گیتار کلاسیک که از ضبط صوت استریو پخش میشد گوش می داد. بسیاری از دوستانش، بخصوص کسانی که به آنها آقای رییس یا آقای معاون رییس می گفتند، اتومبیل های بزرگ و راننده خصوصی داشتند، حتی بعضی ها سوار لیموزین می شدند.
لیک مثل آنها نبود. این چیزها را مایه اتلاف وقت و پول می دانست، زندگی خصوصی اش را به مخاطره می انداخت و به خلوتش تجاوز می کرد. اگر هم در آرزوی مقام بالاتر بود، مسلما خوشش نمی آمد که وبال یک راننده هم به گردنش بیفتد. به علاوه، تنهایی را دوست داشت. دفتر کارش یک دیوانه خانه بود. پانزده نفر زیر دستش کار می کردند، از در و دیوار بالا می رفت، داد و فریاد می کرد، به تلفن ها جواب می داد، بایگانی ها را به هم می ریخت، و به مردم آریزونا که او را به واشنگتن فرستاده بودند خدمت می کرد. از میان کارمندان، دو نفر بیشتر کار نمی کردند، بقیه در فکر انباشتن جیب خود بودند. سه چهار نفر از کارآموزان دائما در راهروهای باریک اداره پرسه می زدند، از زیر کار در