حتی موفق نشده به سالن بورس برسد. حتی آن آدم های با نفوذ و زرنگ هم نتوانستند.»
قاضی کاربر پرسید: «پس تکلیف پول چه می شود؟»
سکوت برقرار شد. ویتس می خواست درباره پول صحبت کند. همه گوش ها را تیز کردند.
همه چیز تقصیر دفتر عرضه سهام است، یعنی جایی که ...»| بیچ گفت: «بله، می دانیم دفتر عرضه سهام چه جور جایی است.» ولی اسپایسر نمی دانست. اطلاعی از سهم و خرید و فروش نداشت. در مناطق روستایی میسی سی پی از این خبرها نبود. کسی نمی دانست بورس چیست.
ویتس کمی آرام شد. باید آنها را گیج می کرد، باید پرونده را می برد؛ بعد به غار خود باز می گشت و تا آنجا که می توانست از چشم دیگران دور می شد.
می دانید، کل سهام والیونو اصلا در اختیار یک شرکت سرمایه گذاری به نام باکین کلاین، در حومه سانفرانسیسکو بود. ? میلیون سهم عرضه شده بود. باکین کلاین کل سهام را به دوستان و مشتریان مخصوص خود پیش فروش کرد، بنابراین شرکت های بزرگ سرمایه گذاری هیچی گیرشان نیامد. این چیزها همیشه اتفاق می افتد.»
قضات، حاضران و حتی منشی دلقک دادگاه حرفهای او را کلمه به کلمه می بلعیدند.
ویتس ادامه داد: «چقدر احمقانه است که فکر کنیم یک آدم احمق و بی شعور و حیوان صفت در زندان بنشیند و مجله کهنه فوربس را بخواند و بعد بتواند هزار دلار بدهد و سهام والیونو بخرد.»
در آن لحظه چنین کاری حقیقتأ هم احمقانه به نظر می رسید. وقتی اعضای انجمن به نجوا زبان به سرزنش گشودند. روک برآشفت و برافروخت.
بیچ پرسید: «یعنی می خواهی بگویی تو اصلا سهام نخریدی؟» |
ویتس گفت: «البته که نه، حتی نتوانستم نزدیکش بشوم. به علاوه، خیلی از این شرکت های سرمایه گذاری که دارند کار می کنند مشکوک هستند، با پولهای مشکوک که کسی یک سنتش را هم نمی بیند، معاملات مشکوک