نام کتاب: برادران
ویتس برخاست و چند قدم به قضات نزدیک شد. نگاهی خیره به متهم کنندگان خود انداخت، به روک و خسارت دیدگان. بعد دادگاه را مخاطب قرار داد: «آیا مدرکی علیه من هست؟» قاضی اسپایسر فورا نگاهش را پایین انداخت و منتظر کمک ماند. به عنوان قاضی سابق دادگاه بخش هیچ آموزش قانونی ندیده بود. دبیرستان را ناتمام رها کرده بود، و مدت ?? سال در فروشگاه پدرش کار کرده بود. تقریبا همه مردم او را می شناختند و هنگامی که خود را کاندید مقام قاضی بخش کرد به او رأی دادند. قضاوتهایش اغلب بر اساس احساس بود که اصلا با روح قانون همخوانی نداشت. هر سئوالی که نشان از قانون و اصول قانونی داشت توسط دو همکارش پاسخ داده می شد. قاضی بیچ که بدش نمی آمد کمی تفریح کند و با این دلال سهام درباره آیین دادرسی و قوانین دادگاه کلنجار برود، گفت: «هرچه ما بگوییم مدرک است.» ویتس پرسید: «مدرک روشن و قانع کننده؟» می تواند باشد، ولی نه در این پرونده.» یعنی چه؟ من که نمی فهمم. یعنی شک و تردیدی هم وجود ندارد؟ » «احتمالا نه.» پس همین شهادت کافی است؟ » مثل این که کم کم داری می فهمی.» ویتس گیج شده بود؛ مثل هنرپیشه های ناشی نمایش های تلویزیونی دستش را تکان داد و گفت: «شما هیچ مدرکی ندارید، اینها هم که می گویید مدرک نمی شود.»| بیچ گفت: «چرا نمی روی سر اصل مطلب؟ چرا تو هم حکایت خود را نمی گویی؟» البته که میگویم، دوست دارم بگویم. سهام والیونو را خیلی ها می خواستند. خیلی ها دنبالش بودند، به همین دلیل بازارش داغ بود. البته روک هم پیش من آمد. اما تماس من وقتی برقرار شد که عرضه سهام پایان گرفته بود. آنچه را باید می فروختند، فروخته بودند. با یکی از دوستانم تماس گرفتم، گفت

صفحه 12 از 424