نام کتاب: برادران
?? دلار شد، و غروب هنگام بسته شدن بازار بورس ?? دلار بود. می توانستیم ?? سهم بخریم و به ?? دلار بفروشیم، و با ? هزار دلار سود عقب بکشیم.» | خشونت در ترامبل به ندرت اتفاق می افتاد. بعید به نظر می آمد به خاطر ? هزار دلار کسی کشته شود. اما تردید نبود که این وسط استخوانهایی چند شکسته می شد. اما ویتس خیلی شانس آورده بود. کسی در کمینش نبود. فین یاربر قاضی اعظم سابق ابروهایش را بالا کشید و پرسید: «و حالا شما فکر می کنید که ویتس سودی را که متعلق به شما بوده بالا کشیده، بله؟ آن هم با پول خودتان، مفت و مسلم سه هزار دلار بالا کشیده؟»| همینطور است، درست است، حتی بدتر از این، کارش خیلی کثیف بوده، بوی گندش همه جا را گرفته، ما فکر می کنیم سهام والیونو را به نام خودش خریده، با پول ما.» ویتس گفت، «این هم یک دروغ کثیف دیگر، مرتیکه کثافت.» ر قاضی بیچ گفت، «هرزه درایی موقوف.» اگر کسی می خواست در محاکمه بازنده شود، کافی بود در مقابل برادران هرزه درایی می کرد و کلمات زشت بر زبان می راند. این شایعه که ویتس سهام را به نام خود خریده، توسط روک و دار و دسته اش پخش شده بود. البته مدرکی در صحت این مدعا وجود نداشت، ولی داستان به قدری غیر قابل مقاومت بود، و آنقدر تکرار شده بود که اکنون همه صحت آن را پذیرفته بودند. کاملا جا افتاده بود. اسپایسر از روک پرسید: «حرفت تمام شد؟» روک باز هم مطالب دیگری داشت، ولی برادران دیگر حوصله مرافعة توفانی را نداشتند، بخصوص که وکلای مدافع سابق هنوز هم در رؤیای روزهای پرافتخار گذشته بودند و دوست داشتند به یاد آن روزها داد و فریاد راه بیندازند. تعدادشان در ترامبل ? نفر بود و همیشه حاضر بودند که مثل عقاب بر سر هر پرونده ای فرود آیند. روک گفت: «به نظرم دیگر حرفی برای گفتن نمانده.» اسپایسر خطاب به ویتس گفت: «تو چه داری بگویی؟ »

صفحه 11 از 424