مثل همیشه، برای شرکت در جلسه هفتگی رسیدگی به پرونده های حقوقی، همان پیژامه کهنه و رنگ و رو رفته را پوشید و کفش های حمام را بدون جوراب به پا کرد. از ظاهر پیژامه معلوم بود که مدت ها پیش بلوطی رنگ بوده است. این مرد تنها کسی نبود که برای انجام کارهای روزانه اش پیژامه می پوشید، ولی هیچ کس غیر از او جرأت نداشت کفش حمام به پا کند. نامش: ت. کارل بود و یک وقتی در بوستن بانکداری می کرد.
اما آن پیژامه و کفش به اندازه کلاه گیس، ایجاد زحمت نمی کرد که از وسط دو قسمت می شد، و با چین و شکن فراوان از طرفین آویزان بود؛ گوشهایش را کاملا پوشش می داد؛ در پایین لوله می شد و از سه طرف منظره عجیبی درست می کرد، و مثل یک وزنه سنگین روی شانه هایش قرار می گرفت. رنگ خاکستری روشنش نشان می داد که قبلا سفید بوده؛ درست مانند همان کلاه گیس هایی که قضات و رؤسای «دادگاه های بخش انگلستان در زمانهای قدیم، چند صد سال پیش به سر می گذاشتند. یکی از ساکنان، آن را در فروشگاه لوازم دست دوم، در مانهاتان یافته و فورا خریده بود.
ت. کارل وقتی می خواست به دادگاه برود، آن را با غرور و افتخار عجیبی که سراپایش را فرا می گرفت، به سر می گذاشت. کلاه گیس با آن ظاهر مسخره و خنده آورش دیگر قسمتی از نمایش شده بود. اما کسانی که در آن محل مقیم بودند، با کلاه گیس یا بی کلاه گیس، همیشه فاصله خود را با ت. کارل حفظ