نام کتاب: باخت پنهان
برویم. به عکس های روی در ورودی سینما نگاهی خواهم انداخت. گفتی دختر تارزان؟ معمولا از روی عکس هایی که به در سینما می زنند می شود فهمید که فیلم مناسب بچه ها هست یا نه. اگر مناسب نبود می رویم فقط قدم می زنیم. شاید، وقتی که بچه خوابید، من به تنهایی بروم سانس شب را ببینم.»
«از اینجا که رفتید بیرون، دست چپ می پیچید، صد متر که رفتید آن طرف خیابان سینما است.»
کاپیتان گفت: «فعلا خداحافظ.» و آمدیم بیرون، اما عوض این که به سمت چپ بپیچیم، یک راست به سمت راست پیچیدیم.
گفتم: «سینما آن طرف است.»
«به سینما نمی رویم.»
من که سرخورده شده بودم سعی می کردم او را متقاعد کنم: «خیلی از شاگردهای روزانه مدرسه فیلم دختر تارزان را دیده اند.»
کاپیتان ایستاد و گفت: «میل خودت است، یا می رویم دختر تارزان را می بینیم و بعدش باید برگردی به - آن پیرمرد خر خودنما چه اسمی میگفت؟ - خوابگاهت، یا به سینما نمی رویم و به خوابگاهت هم بر نمیگردی.»
«آن وقت کجا می روم؟»
«ساعت سه یک قطار برای لندن هست.»
«می خواهی بگویی که می توانیم برویم لندن. آن وقت کی برمی گردیم؟»
«برنمی‌گردیم - مگر این که همچنان بخواهی دختر تارزان را ببینی.»
« آنقدرها هم دلم نمی خواهد.»
«بسیار خوب پس... راه ایستگاه را درست می رویم، پسرم؟»

صفحه 12 از 196