نام کتاب: انتقام شوهر
اورا دعوت کردم که یکشنبه شب آینده شام را با ما صرف کند و بوی اصرار کردم که با زنم موسیقی بنوازد، ضمنا باو گفتم که من چند نفر از دوستان خود را نیز که از موسیقی خوششان میآید، دعوت خواهم کرد تا بآن آهنگهای که مینوازد گوش بدهند.
روز اول چنین پایان پذیرفت .
در این هنگام پوزد نیشیوف ساکت ماند... و در چهره او علائم تاثیر و انفعال ظاهر گردید. آنگاه در جای خود راست ایستاد و در حالیکه سعی داشت بر عواطف خود چیره آید، گفت:
- نمیدانی وجود این مرد چه انقلابی در روح من ایجاد کرده بود !
اتفاقا چند روز بعد وقتی از نمایشگاه بازگشته وارد خانه شدم، یکمرتبه حس کردم که قلبم میگیرد، مثل اینکه یک دنیا غم وجودم را احاطه کرده وجودم را خورد میکرد. نخست نتوانستم علت آنرا کشف کنم ، اما بعد چشمم بپالتو حریف افتاد که بجا رختی آویزان بود!... از پیشخدمت درباره او سؤال کردم، گفت: او بخانه ما آمده و اکنون در سالون حضور دارد . من از راه اطاق کودکان باطاق خود رفتم. دریکه بسالن پذیرائی راه داشت باز بود. صدای پیانو را که آمیخته با صدای ساده حریفم بود گوش دادم، ولی از صحبت آنها چیزی دستگیرم نشد. چنین بنظرم رسید که او صدای پیانو را برای آن بلند کرده تا بآسودگی باهم صحبت کنند و کسی صدای آنان و شاید صدای بوسه‌هائی را که از هم میگرفتند نشنود !!

صفحه 95 از 136