است که یک رابطه پنهانی مانند جریان الکتریسیته آن نگاهها وتبسم ها را بین آنان پدید می آورد!
و اگر زنم میخندید ، او هم لبخند میزد، و همینکه سیمای زنم از شرم گلگون میشد، چهره او نیز تغییر میکرد !... ما درباره موسیقی صحبت کردیم و از آن پس پیرامون پاریس و مردم خوش گذران آن گفتگو نمودیم.
بعد از آن، در حالیکه او کلاه خود را برای خدا حافظی برداشت و از جا بلند شد تبسمی کرد و نگاهی بر من و همسرم افکند. مثل این بود که میخواست یکی از ما چیزی باو بگوید.
آن لحظه کوتاه را که از چند ثانیه تجاوز نمی کرد، خوب بخاطر دارم، آری من میتوانستم مأخوذ به حیا نشده او را دعوت نکنم تا با آمدن خود شالوده خانواده ما را از هم نپاشد ولی انسان چه میداند که دست تقدیر برای او چه نوشته است! ....
و در این حال نگاهی باو و سپس به زنم کرده مثل اینکه همسرم را مخاطب قرار داده باشم گفتم :
خود را فریب نده... تو را بخدا خیال مکن که من بخاطر تو اینگونه غیرت و مردانگی بخرج میدهم !
آنگاه به آن مرد نگاهی کرده گوئی چنین بود که میگویم :
آسوده خیال باش. من ابدا اهمیتی به تو نمیدهم و هیچ حس نمیکنم که تو وجود داری.
مانند آن بود که میخواستم این امر را عملا ثابت کنم ، از اینرو به وی گفتم که بعد از ظهرها نزد ما بیاید و ویلون خود را هم همراه بیاورد تا همسرم در نواختن موسیقی شرکت کند. زنم چنانچه قبلا گفته شد، میتوانست پیانو بنوازد.
من بخاطر دارم که چقدر نسبت به او احساس نفرت و کینه
و اگر زنم میخندید ، او هم لبخند میزد، و همینکه سیمای زنم از شرم گلگون میشد، چهره او نیز تغییر میکرد !... ما درباره موسیقی صحبت کردیم و از آن پس پیرامون پاریس و مردم خوش گذران آن گفتگو نمودیم.
بعد از آن، در حالیکه او کلاه خود را برای خدا حافظی برداشت و از جا بلند شد تبسمی کرد و نگاهی بر من و همسرم افکند. مثل این بود که میخواست یکی از ما چیزی باو بگوید.
آن لحظه کوتاه را که از چند ثانیه تجاوز نمی کرد، خوب بخاطر دارم، آری من میتوانستم مأخوذ به حیا نشده او را دعوت نکنم تا با آمدن خود شالوده خانواده ما را از هم نپاشد ولی انسان چه میداند که دست تقدیر برای او چه نوشته است! ....
و در این حال نگاهی باو و سپس به زنم کرده مثل اینکه همسرم را مخاطب قرار داده باشم گفتم :
خود را فریب نده... تو را بخدا خیال مکن که من بخاطر تو اینگونه غیرت و مردانگی بخرج میدهم !
آنگاه به آن مرد نگاهی کرده گوئی چنین بود که میگویم :
آسوده خیال باش. من ابدا اهمیتی به تو نمیدهم و هیچ حس نمیکنم که تو وجود داری.
مانند آن بود که میخواستم این امر را عملا ثابت کنم ، از اینرو به وی گفتم که بعد از ظهرها نزد ما بیاید و ویلون خود را هم همراه بیاورد تا همسرم در نواختن موسیقی شرکت کند. زنم چنانچه قبلا گفته شد، میتوانست پیانو بنوازد.
من بخاطر دارم که چقدر نسبت به او احساس نفرت و کینه