شوهر این زن اصولا آدم خوش قلب و باهوشی بود، هنگامی که دید همسرش با جوانی در مغازه ای شوخی میکند خواست جلو سبکسری زن خود را بگیرد، ولی تصمیم گرفت با خوبی پاسخ بدی او را بدهد. از این رو او را نصیحت کرد که دست از آن جوان بشوید و به او قناعت کند اما زن حاضر نشد به راه راست هدایت شود و دست از آن جوان بکشد، پولهای شوهرش را میدزدید تا جیب های جوان را پر کند، شوهرش او را زد ولی این زدن بیشتر بر جلفی وهرزگی زن افزود، سرانجام او خانه شوهر را ترک کرده با مرد دیگری فرار نمود...!
شوهر در برابر این مصیبت چه کند؟ او چاره ای جز این نداشت که زن را بکلی فراموش کند و چنین پندارد که اصلا وجود نداشته است این مرد اکنون تنها زندگی میکند. اما زن از آن پرتگاه بیرون آمده و به پرتگاه دیگری سرنگون شده است!!
در اینجا تاجر سالخورده فریاد برآورد:
تقصیر از شوهر احمقش بوده است... اگر روز اول با زن خود به خشونت رفتار میکرد، زنش بدراه نمیشد و اکنون با وی زندگانی میکرد.
آری مرد باید از اول جلو سرکشی و تمایلات زن خود را بگیرد تا زن پی به لذت امر کردن و حکمفرمائی مرد ببرد. مثلی است که «از اسب خود در میدان جنگ و از زن خود در خانه غافل مباش»
در این هنگام مامور کنترل آمد تا بلیطهای مسافرانی را که در ایستگاه بعدی پیاده میشدند جمع آوری کند، تاجر سالخورده بلیط خود را به او داد و در تعقیب سخنان خود گفت:
شوهر در برابر این مصیبت چه کند؟ او چاره ای جز این نداشت که زن را بکلی فراموش کند و چنین پندارد که اصلا وجود نداشته است این مرد اکنون تنها زندگی میکند. اما زن از آن پرتگاه بیرون آمده و به پرتگاه دیگری سرنگون شده است!!
در اینجا تاجر سالخورده فریاد برآورد:
تقصیر از شوهر احمقش بوده است... اگر روز اول با زن خود به خشونت رفتار میکرد، زنش بدراه نمیشد و اکنون با وی زندگانی میکرد.
آری مرد باید از اول جلو سرکشی و تمایلات زن خود را بگیرد تا زن پی به لذت امر کردن و حکمفرمائی مرد ببرد. مثلی است که «از اسب خود در میدان جنگ و از زن خود در خانه غافل مباش»
در این هنگام مامور کنترل آمد تا بلیطهای مسافرانی را که در ایستگاه بعدی پیاده میشدند جمع آوری کند، تاجر سالخورده بلیط خود را به او داد و در تعقیب سخنان خود گفت: