نام کتاب: انتقام شوهر
- من چند بار مادرم را صدا کردم، ولی او جوابی نداد، در اتاق او صدا یا حرکتی شنیده نمیشود .
من با دخترم به اتاق او نزدیک شدیم در بسته بود محکم شانه ام را به آن زدم در باز شد دیدم که همسرم بروی تختخواب دراز کشید است ...
او تمام لباسهای خود را پوشیده بود، از رنگ پریده و آهسته نفس زدنش دانستم که در حال بیهوشی یا احتضار است.؟
کنار رختخواب او یک شیشه خالی دیدم که در ته آن ماده سمی دیده میشد... دانستم که وی محتوی شیشه را به قصد انتحار سر کشیده است.
ترس وحشت در دل ما راه یافت، و در و دیوار خانه از صدای گریه و شیون بلرزه در آمد... من با کمک پیشخدمتها با هر زحمت و وسیله ای بود همسرم را بهوش آوردیم، در نتیجه این امر ظاهرا اختلافات ما برطرف گردید ، ولی در ته دل هر کدام، نسبت بهم احساس کینه و دشمنی شدید می‌نمودیم این وضع ناگوار و عجیب قابل دوام نبود و میرساند که به طریق بدی پایان خواهد یافت... بسوی سرنوشت شومی پیش می‌رفتیم زیرا اختلاف بین ما زیادتر میشد و هر هفته لااقل یکی دو بار نزاعی روی میداد ... بحدی دامنه این اختلافات وسعت یافت که روزی تصیم گرفتم گذرنامه‌ئی بدست آورده بخارج از کشور مسافرت نمایم... اختلافات اخیر ما دو روز ادامه پیدا کرد، ولی مانند همیشه به ظاهر با هم صلح و آشتی کردیم و در باطن همچنان نسبت به یکدیگر احساس نفرت و دشمنی مینمودیم.

صفحه 89 از 136