مادرشان بی اندازه نگران و محزون هستند ، از اینرو تصمیمم متزلزل گشت و بر آن شدم که نخستین گام را بردارم.
در حالیکه مشغول سیگار کشیدن بودم در اطاق بنای قدم زدن را گذاشتم و وقتی بر سر سفره نشستم در خوردن شراب افراط کردم . تقریبا ساعت سه بعد از ظهر بود که زنم خودش آمد، ولی هنگامیکه نگاهش بر من افتاد کلمه ای بر زبان نیاورد، من پی بردم که وی از رفتار خویش پشیمان شده میل دارد که پوزش بخواهد برای آنکه بوی مجال عذر خواهی داده باشم با او سر صحبت را باز کرده گفتم که سبب این پیش آمد خود او میباشد و بی جهت مرا آنهمه آزار و سرزنش کرده است. ولی وی با چهره گرفته ای سر بر گرداند از سیمایش معلوم میشد که گرفتار چه رنج و عذاب و نفرت و انزجاری میباشد... زنم گفت که برای آشتی کردن نیامده بلکه چون می بیند زندگی با من غیر قابل تحمل شده میخواهد دست کودکانش را بگیرد و ببرد من به او گفتم اگر زندگی ما طاقت فرسا و غیر قابل تحمل است تقصیر از من نیست. در اینجا نگاه پیروزمندانه ای بر من افکند و گفت:
- ساکت باش و چیزی مگو.... تو از کرده خود پشیمانی و کلماتی را که بر زبان میآوری این امر را تایید میکند. من به او پاسخ دادم که از شوخی و سخنان پوچ و بی معنی بدم میآید.
در این موقع کلمات نامفهومی بر زبان آورد که من درست متوجه نشدم ، پس از آن به اتاق خود رفته در را از داخل قفل کرد. من دنبال او رفته چند بار بدر کوفتم، ولی پاسخی نشنیدم، از اینرو با خشم و غضب به اتاق خود بازگشتم، نیم ساعت بعد دخترم (لیزا ) گریه کنان به نزد من آمد، با و گفتم :
- تو را چه میشود ؟
در حالیکه مشغول سیگار کشیدن بودم در اطاق بنای قدم زدن را گذاشتم و وقتی بر سر سفره نشستم در خوردن شراب افراط کردم . تقریبا ساعت سه بعد از ظهر بود که زنم خودش آمد، ولی هنگامیکه نگاهش بر من افتاد کلمه ای بر زبان نیاورد، من پی بردم که وی از رفتار خویش پشیمان شده میل دارد که پوزش بخواهد برای آنکه بوی مجال عذر خواهی داده باشم با او سر صحبت را باز کرده گفتم که سبب این پیش آمد خود او میباشد و بی جهت مرا آنهمه آزار و سرزنش کرده است. ولی وی با چهره گرفته ای سر بر گرداند از سیمایش معلوم میشد که گرفتار چه رنج و عذاب و نفرت و انزجاری میباشد... زنم گفت که برای آشتی کردن نیامده بلکه چون می بیند زندگی با من غیر قابل تحمل شده میخواهد دست کودکانش را بگیرد و ببرد من به او گفتم اگر زندگی ما طاقت فرسا و غیر قابل تحمل است تقصیر از من نیست. در اینجا نگاه پیروزمندانه ای بر من افکند و گفت:
- ساکت باش و چیزی مگو.... تو از کرده خود پشیمانی و کلماتی را که بر زبان میآوری این امر را تایید میکند. من به او پاسخ دادم که از شوخی و سخنان پوچ و بی معنی بدم میآید.
در این موقع کلمات نامفهومی بر زبان آورد که من درست متوجه نشدم ، پس از آن به اتاق خود رفته در را از داخل قفل کرد. من دنبال او رفته چند بار بدر کوفتم، ولی پاسخی نشنیدم، از اینرو با خشم و غضب به اتاق خود بازگشتم، نیم ساعت بعد دخترم (لیزا ) گریه کنان به نزد من آمد، با و گفتم :
- تو را چه میشود ؟