سپیده دم آشکار شد، خواب بر من چیره گردید و روی همان نیمکتی که نشسته بودم بخواب رفتم، وقتی که بیدار شدم دیدم هنوز همسرم باز نگشته است. در خلال این مدت همه چیز در خانه مجرای طبیعی خود را سیر میکرد ، فقط علائم و نگرانی در چهرهها نمایان بود... همگی با نظر پرسش و سرزنش به من نگاه میکردند و مثل این بود که مرا مقصر می دانستند ، انقلاب روحی عجیبی داشتم ، از یک طرف بی اندازه خشمناک بودم ، زیرا میدیدم که او کودکان خود را ترک گفته است و از طرفی میترسیدم که مبادا گزندی بر خود وارد آورده باشد.
پیش از ظهر خواهرش آمد و به من گفت که همسرم در نزد او بوده و در حالت یاس و ناامیدی عجیبی میباشد، مگر چه اتفاقی رخ داده است؟
من با لحن تاکید آمیزی گفتم که اتفاقی روی نداده ولی اخلاق خواهرش غیر قابل تحمل است، او بمن گفت:
- شاید همینطور که میگوی باشد، ولی نباید قضیه را چنانچه هست بحال خود باقی گذاشت .
در هر حال این امر مربوط بخواهرت میباشد، من هرگز حاضر نیستم نزد او بروم و آشتی و سازش کنم ... اگر لازم و ضروری است که از هم جدا شویم حرفی ندارم ، ولی خوب است هر چه زودتر اقدام شود
او بدون اینکه تصمیمی گرفته شود رفت . من با کمال شجاعت به وی گفتم که برای آشتی قدم اول را بر نخواهم داشت ، ولی از اطاق بیرون آمدم و کودکان خود را دیدم که از نیامدن
پیش از ظهر خواهرش آمد و به من گفت که همسرم در نزد او بوده و در حالت یاس و ناامیدی عجیبی میباشد، مگر چه اتفاقی رخ داده است؟
من با لحن تاکید آمیزی گفتم که اتفاقی روی نداده ولی اخلاق خواهرش غیر قابل تحمل است، او بمن گفت:
- شاید همینطور که میگوی باشد، ولی نباید قضیه را چنانچه هست بحال خود باقی گذاشت .
در هر حال این امر مربوط بخواهرت میباشد، من هرگز حاضر نیستم نزد او بروم و آشتی و سازش کنم ... اگر لازم و ضروری است که از هم جدا شویم حرفی ندارم ، ولی خوب است هر چه زودتر اقدام شود
او بدون اینکه تصمیمی گرفته شود رفت . من با کمال شجاعت به وی گفتم که برای آشتی قدم اول را بر نخواهم داشت ، ولی از اطاق بیرون آمدم و کودکان خود را دیدم که از نیامدن