نام کتاب: انتقام شوهر
همسرم فرار کنم و برای همیشه از او دور باشم، یعنی روسیه را ترک گویم و به کشور آمریکا مهاجرت نمایم!... ولی این رهائی جز با مرگ یا طلاق او میسر نبود... چگونه می‌توان در یکی از این توفیق حاصل نمود؟! و در خلال این مدت همه چیز در خانه مسیر طبیعی خود را طی می‌کرد... پرستار کودکان به نزدم آمد و از من پرسید:
- خانم کجاست...و کی مراجعت میکند؟
پیشخدمت آمد و گفت:
- آیا چای را حاضر کنم؟!
من به تاق غذا خوری رفتم... کودکان را در آنجا یافتم.. بچه ها نگاهی با پرسش و ملامت بر من افکندند، بخصوص (لیزا) که کم کم آنچه را در پیرامونش میگذشت درک میکرد. ما با سکوت چای را صرف کردیم. مدتی گذشت و زنم بر نگشت غروب شد... پاسی از شب گذشت و بازهم همسرم به خانه مراجعت نکرد...
من به اتاق خواب خود نرفتم.. .
زیرا دیوانگی بود که من به خوابگاه خود بروم و در رختخواب خویشتن دراز بکشم و تمام شب در رختخواب از شدت نگرانی و خشم و غضب بغلتم و خواب بچشم راه نیابد.
تصمیم گرفتم تا صبح در اطاق خود بمانم و وقتم را به خواندن کتب و نوشتن نامه های خویش بگذرانم. من با تاق کار خویش رفتم ولی نتوانستم چیزی بنویسم و یا کتاب بخوانم... همچنان با حالت نگرانی و خشم در اتاق نشسته مترصد، اندک حرکت یا صدایی بودم. ساعت چهار بعد از نصف شب بازهم زنم مراجعت نکرد، همینکه

صفحه 86 از 136