نام کتاب: انتقام شوهر
و وقت خویش را بگردش و تفریح و عیش و نوش میگذراند.
رفته رفته کار بالا گرفت، جشن‌هائی در خانه ما برپا نمود، برای آنکه آن جشنها از هر حیث با شکوه باشد آشنایان موسیقیدان خود را دعوت میکرد. از همین موقع بود که مصیبت یعنی حادثه ای که شالوده زندگی ما را از هم پاشید، شروع گردید .
این را گفت و با چشمانی خسته به دریچه نگاه کرد.. تصور کردم که تلاش می‌کند تا بر عواطف و احساسات خویش چیره آید. لحظه ای بعد در تعقیب سخنان خود گفت:
_آری .. این آغاز بدبختی ما بود ، زیرا در آن هنگام مردی پلید بروی صحنه زندگی ما نمایان گردید.
در اینجا صدای او لرزید و لحن آن تغییر کرد ، از لبانش کلمات عجیب و مبهمی بیرون آمد و به پیدا بود که خاطره درد ناک آن مرد، وی را رنج میدهد و مایل نیست که نام او را به زبان آورد.
با خود داری از این امر در حالیکه برقی از چشمانش جهید گفت:
- او در نظر من مردی پست و شرور بود.. این سخن را نه بخاطر آن میگویم که رل مهمی را در زندگی من بازی کرده است بلکه از آن جهت میگویم که او آدمی پست و بی وجدان بود.
آری زنم چنین مرد پستی را بدوستی برگزید و این انتخاب نشان می داد که وی تا چه اندازه نسبت به مسئولیت همسری و مادری خود بی اعتنا شده بود بدون شک اگر زنم با این مرد ملاقات نمیکرد و دوست نمیشد رفیق دیگری انتخاب میکرد و عاقبت آن بلائی که باید بر سر ما فرود میامد.
پوزد نیشیوف بازهم لحظه ای ساکت ماند و سپس ادامه داد:
- آنمرد موسیقیدان ماهری بود، ویلن را خوب میزد.. و با

صفحه 80 از 136