- خیر... من خسته نیستم ولی متاسفم که خسته شده اید.
- حس میکنم که میخواهم خفه شوم...
من در این ایستگاه از ترن پائین میروم تا قدری چهره خود را شسته آبی بنوشم.
ترن ایستاد پوزد نیشیوف از جای برخاست و از واگون بیرون رفت.
من تنها در کوپه مانده در باره آنچه بوزد نیشیوف برایم بیان کرده بود فکر میکردم، بقدری در اندیشه فرو رفته بودم که متوجه شدم چه وقت او وارد کوپه شده است.
- حس میکنم که میخواهم خفه شوم...
من در این ایستگاه از ترن پائین میروم تا قدری چهره خود را شسته آبی بنوشم.
ترن ایستاد پوزد نیشیوف از جای برخاست و از واگون بیرون رفت.
من تنها در کوپه مانده در باره آنچه بوزد نیشیوف برایم بیان کرده بود فکر میکردم، بقدری در اندیشه فرو رفته بودم که متوجه شدم چه وقت او وارد کوپه شده است.