نام کتاب: انتقام شوهر
اگر حادثه ای که بعدا رخ داد واقع نمیشد من تا آخرین لحظه زندگی گمان میکردم ایامم را نه خوب و نه بد بلکه بطور متوسط گذرانده ام .
و هرگز تصور نمیکردم که دم پرتگاه نفاق دوروئی و دورغ و بد بختی که برای بلعیدن من دهان گشوده است ایستاده ام...!
ما چون دو زندانی بودیم که از یکدیگر نفرت و انزجار داشتیم، مثل این بود که من و زنم را با زنجیر کلفت آهنی که رهائی از آن غیرممکن است بحریف خود بسته اند .
در آن هنگام نمی‌توانستم تصور کنم که وضع نود و نه درصد شوهران با حال من چندان فرق ندارد چون در جهنم دره‌ای زندگی میکردم که نمیدیدم دیگران در چه دوزخی بسر میبرند؟
تعجب در اینجاست که زن و شوهری که در همه چیز باهم اختلاف دارند وقتی پای مصالح کودکانشان بمیان می آید توافق نظر پیدا میکنند ، مثلا اگر دیدند مصلحت کودکشان ایجاب میکند که بشهر دیگری که وسائل آموزش در آن بیشتر وجود دارد بروند تصمیم بانتقال گرفته به آنجا میروند ...!

در اینجا پوزد نیشیوف لحظه ای سکوت اختیار کرد و ما حس کردیم که ترن از سرعت خود میکاهد، دانستیم که به یکی از ایستگاهها نزدیک شده ایم وی از من پرسید :
- اکنون ساعت چند است؟ من نگاهی بساعت خود کرده پاسخ دادم:
- اکنون ساعت دو صبح است. . آیا احساس خستگی نمیکنی؟

صفحه 74 از 136