نام کتاب: انتقام شوهر
تاجر خواست چیزی بگوید ولی خانم به او مجال نداده فریاد برآورد:
- خیر... خیر... آن روزگاران گذشت.
و خواست با دفاع از حقوق زن بکلام خود ادامه دهد، ولی وکیل دادگستری کلام او را قطع کرد و گفت:
- بگذارید آقای تاجر عقیده خود را شرح دهند.
آنگاه رو به تاجر سالخورده کرد و مثل این بود که با خواهش از وی میخواهد که به سخنان خود ادامه دهد، تاجر به اختصار چنین گفت:
- علم و دانش بیشتر مردم را از نادانیها و ندانم کاریها باز میدارد. زن با خشونت کلام او را قطع کرد و در حالیکه زمانی به من و گاهی به وکیل دادگستری و جوانی که با تاجر صحبت مینمود نظر میکرد گفت:
قوانین بوسیله ازدواج زندگی دو شخص را که قبلا یکدیگر را دوست میدارند بهم پیوند میزند ولی پس از آن تعجب میکنیم که چرا آنان در زندگی زناشوئی خوشبخت نشده اند! آنگاه در حالیکه گستاخانه به تاجر سالخورده نگاه میکرد میخواست عواطف و احساسات او را بیشتر جریحه دار نماید از این رو گفت:
- چنین ازدواجی جز بر حیوانات تحمیل نمیشود... چون فقط حیوانات به حقی که صاحبانشان برای آنها انتخاب میکنند رضایت میدهند... اما مردان و زنان دارای عواطف و احساسات هستند و حق دارند که عشق یا نفرت داشته باشند...!
تاجر سالخورده گفت:
- خانم چرا چنین اندیشه مینمائید ... این قوانین برای حیوانات و دیوانگان وضع نشده است.
- درست است ولی چگونه از زنی انتظار دارید با مردیکه به هیچوجه او را دوست نمیدارد زندگی کند؟

صفحه 5 از 136