نام کتاب: انتقام شوهر
من آنروز نمیتوانستم در این باره با همسرم صحبتی بکنم، زیرا آتش خشم و غضب در قلبم زبانه میزد و مرا نگران مینمود. مشغول صرف شام بودیم، بچه ها همه نشسته بودند، زنم از من پرسید که چه وقت بده مراجعت میکنم ... در حقیقت من مجبور بودم هفته آینده در انجمن شهر شرکت کنم. روز حرکت خود را بهمسرم گفتم، در این موقع زنم از من سؤال کرد که : آیا برای مسافرت خود احتیاج بچیزی دارم؟ ولی من پاسخ منفی داده سکوت اختیارم کردم تا اینکه سفره پر چیده شد، آنگاه همچنان با خاموشی از جای خود برخاسته باطاق کار خویش رفتم . او در این اواخر کمتر با طاق من میآمد، آن هم در چنان ساعتی از شب.
خویشتن را بروی نیمکتی افکنده در دریای اندیشه های سیاهی فرورفته بودم .
ناگهان فکر عجیبی از مخیله ام گذشت. فکر کردم حتما در آن شب زنم بر خلاف عادت بملاقاتم خواهد آمد تا پرده بروی گناه خود بکشد و لغزش و جرم خویش را از من پوشیده بدارد.
من صدای پای او را شنیدم که آهسته آهسته پیش میآید،

صفحه 100 از 136