اوائل بهار بود. دو روز و یک شب را در ترنی که هر ایستگاه میایستاد تا مسافرین را پیاده کند گذرانیدم، سرانجام سه نفر که از ایستگاه اول با من همسفر بودند، در کوپه باقیماندند.
اولی خانمی بود که ایام جوانی را سپری کرده و گل زیبائیش داشت پژمرده میشد. وی در سیگار کشیدن افراط میکرد. از چهره اش نمایان بود که رنجهای زیادی دیده است. این زن دوستی داشت که چهل سال از عمرش میگذشت، او جامه نو و شیکی به تن کرده و از حرف زدن خسته نمیشد.
سومی مردی بود که قامتی کوتاه داشت و موهای سر او پیش از موقع سفید شده بود، از حرکاتش برمیآمد که آدمی عصبانی است، زیرا از همه دورتر نشسته و خیره بهمه چیز نگاه میکرد!.. وی پالتو قشنگی پوشیده و کلاه سیاهی بسر گذارده بود. من تصمیم گرفتم، او را بصحبت وادار کنم، اما هر وقت نگاهم با نگاهش تلاقی میکرد، فورا روی کتابی که در دست داشت خم میشد یا اینکه از پنجره بیرون را مینگریست...!
روز دیگر هنگامیکه ترن در یکی از ایستگاهها توقف کرد، مرد عصبانی از کوپه خارج شد تا آب گرمی پیدا کرده فنجانی چای درست کند. اما مرد شیک پوش که بعدها دانستم وکیل دادگستری
اولی خانمی بود که ایام جوانی را سپری کرده و گل زیبائیش داشت پژمرده میشد. وی در سیگار کشیدن افراط میکرد. از چهره اش نمایان بود که رنجهای زیادی دیده است. این زن دوستی داشت که چهل سال از عمرش میگذشت، او جامه نو و شیکی به تن کرده و از حرف زدن خسته نمیشد.
سومی مردی بود که قامتی کوتاه داشت و موهای سر او پیش از موقع سفید شده بود، از حرکاتش برمیآمد که آدمی عصبانی است، زیرا از همه دورتر نشسته و خیره بهمه چیز نگاه میکرد!.. وی پالتو قشنگی پوشیده و کلاه سیاهی بسر گذارده بود. من تصمیم گرفتم، او را بصحبت وادار کنم، اما هر وقت نگاهم با نگاهش تلاقی میکرد، فورا روی کتابی که در دست داشت خم میشد یا اینکه از پنجره بیرون را مینگریست...!
روز دیگر هنگامیکه ترن در یکی از ایستگاهها توقف کرد، مرد عصبانی از کوپه خارج شد تا آب گرمی پیدا کرده فنجانی چای درست کند. اما مرد شیک پوش که بعدها دانستم وکیل دادگستری