هنگام خرید و فروش برده ها هیچ کس به اندازه خدمتکار هیجان زده نبود. این حقیقت که شهردار دختر حبشی را برای کار دیگری غیر از خدمت در آشپزخانه می خواهد، او را به فکر واداشته بود. وقتی اولین نوای فلوت و آتش بازی و سروصدای سگ های دربند شنیده شد، به سمت باغ پرتقال به راه افتاد تا ببیند آن جا چه خبر است.
دن ایگناچیو د آلفاروی دوئه ناس مارکز دوم از کاسالدوئرو مالک *داریین* در باغ میان دو درخت پرتقال و درون ننوی خود لمیده و به استراحت بعد از ظهر مشغول بود، در عین حال به موسیقی گوش می داد. او مردی غمگین و ظاهری گوشه گیر داشت. از کم خونی مثل زنبق پریده رنگ بود چون شب ها خفاش ها خونش را می مکیدند. در خانه مانتوی کلاه دار بادیه نشین ها را به تن می کرد و روی آن کلاه نوک دار *توله دویی* می گذاشت که او را بیش از حد بی پناه نشان می داد. وقتی همسرش را آن گونه که خدا آفریده بود، دید، به او نزدیک شد و پرسید:
«این دیگر چه نوع موزیکی است؟»
«نمی دانم! راستی امروز چه روزی است؟»
مارکز نمی دانست. با این سؤال به نظر می رسید نا آرام است. در عوض همسرش که شاید از بالا آوردن زرداب سبک شده بود، بدون زخم زبان به او پاسخ داد. وقتی با طغیان های مداوم همسرش روبه رو شد، حیرت زده روی ننوی خود نیم خیز شد و فریاد زد:
«خدای من، امروز چه خبر است!»
خانه آن ها دیوار به دیوار *لادیویئا پاستورا* تیمارستان زنان قرار داشت. زنان تیمارستان که از سر و صدای موسیقی و آتش بازی آرامششان به هم خورده بود، روی بالکن مشرف به باغ پرتقال ظاهر شدند و هر انفجاری را با کف زدن های خود جشن گرفتند. هفتم دسامبر روز مقدس
دن ایگناچیو د آلفاروی دوئه ناس مارکز دوم از کاسالدوئرو مالک *داریین* در باغ میان دو درخت پرتقال و درون ننوی خود لمیده و به استراحت بعد از ظهر مشغول بود، در عین حال به موسیقی گوش می داد. او مردی غمگین و ظاهری گوشه گیر داشت. از کم خونی مثل زنبق پریده رنگ بود چون شب ها خفاش ها خونش را می مکیدند. در خانه مانتوی کلاه دار بادیه نشین ها را به تن می کرد و روی آن کلاه نوک دار *توله دویی* می گذاشت که او را بیش از حد بی پناه نشان می داد. وقتی همسرش را آن گونه که خدا آفریده بود، دید، به او نزدیک شد و پرسید:
«این دیگر چه نوع موزیکی است؟»
«نمی دانم! راستی امروز چه روزی است؟»
مارکز نمی دانست. با این سؤال به نظر می رسید نا آرام است. در عوض همسرش که شاید از بالا آوردن زرداب سبک شده بود، بدون زخم زبان به او پاسخ داد. وقتی با طغیان های مداوم همسرش روبه رو شد، حیرت زده روی ننوی خود نیم خیز شد و فریاد زد:
«خدای من، امروز چه خبر است!»
خانه آن ها دیوار به دیوار *لادیویئا پاستورا* تیمارستان زنان قرار داشت. زنان تیمارستان که از سر و صدای موسیقی و آتش بازی آرامششان به هم خورده بود، روی بالکن مشرف به باغ پرتقال ظاهر شدند و هر انفجاری را با کف زدن های خود جشن گرفتند. هفتم دسامبر روز مقدس