در سرداب های مرموز آن مدفون بودند. اولین گام این بود که گور ها را تخلیه، استخوان مردگان ویژه را جدا کنند و به کناری نهند و آن گاه باقی مانده را در گور دسته جمعی به خاک بسپارند.
برخورد سطحی به گور ها مرا حیرت زده کرد. کارگران گور ها را با تیشه و کلنگ نبش می کردند، تابوت های متعفن را بیرون می کشیدند و همین که حرکت می دادند تاروپودشان از هم می گسیخت و استخوان هایشان از کالبد لباس های گرد گرفته و موهای ژولیده شان جدا می شد. مردگان هرچه والامقام تر بودند، به همان نسبت کار روی آن ها دشوارتر بود، چه می بایست اجساد به جای مانده به بیرون آورده شوند و تا پس از وارسی سنگ های قیمتی، طلا و زینت آلات کشف شوند.
استاد بنا به فواصل معینی تاریخ سنگ نوشته ها را در یک دفترچه مدرسه می نوشت و استخوان ها را به صورت توده های جداگانه و منظم کنار هم قرار می داد و روی هر کدام کاغذی به نام مرده می گذاشت تا اشتباهی رخ ندهد. اولین چیزی که پس از ورود من به معبد جلب نظر می کرد، ردیف طولانی از توده استخوان هایی بود که در اثر آفتاب داغ اکتبر که از حفره های سقف به درون می تابید، دوباره گرم شده بودند. و هویت هریک از آن ها از یادداشتی شناخته می شد که با مداد بر تکه کاغذی نوشته شده بود. با گذشت نزدیک به نیم قرن شوکی را احساس می کنم که سند تکان دهنده ای از دهلیز ویران زمان در من ایجاد کرده است.
آن جا کنار تعداد کثیری از مردگان دیگر، معاون سلطان پرو و معشوقه خفیه اش، *دن توریبیو دکازرسی ویرتودس* اسقف اداره ناحیه اسقفی، راهبه های بسیار و در میان آن ها مادر *ژوزفا میرآندا*و *دن کریستو بال د اسوارا* دارنده درجه علمی رشته های هنری که نیمی از زندگی خود را
برخورد سطحی به گور ها مرا حیرت زده کرد. کارگران گور ها را با تیشه و کلنگ نبش می کردند، تابوت های متعفن را بیرون می کشیدند و همین که حرکت می دادند تاروپودشان از هم می گسیخت و استخوان هایشان از کالبد لباس های گرد گرفته و موهای ژولیده شان جدا می شد. مردگان هرچه والامقام تر بودند، به همان نسبت کار روی آن ها دشوارتر بود، چه می بایست اجساد به جای مانده به بیرون آورده شوند و تا پس از وارسی سنگ های قیمتی، طلا و زینت آلات کشف شوند.
استاد بنا به فواصل معینی تاریخ سنگ نوشته ها را در یک دفترچه مدرسه می نوشت و استخوان ها را به صورت توده های جداگانه و منظم کنار هم قرار می داد و روی هر کدام کاغذی به نام مرده می گذاشت تا اشتباهی رخ ندهد. اولین چیزی که پس از ورود من به معبد جلب نظر می کرد، ردیف طولانی از توده استخوان هایی بود که در اثر آفتاب داغ اکتبر که از حفره های سقف به درون می تابید، دوباره گرم شده بودند. و هویت هریک از آن ها از یادداشتی شناخته می شد که با مداد بر تکه کاغذی نوشته شده بود. با گذشت نزدیک به نیم قرن شوکی را احساس می کنم که سند تکان دهنده ای از دهلیز ویران زمان در من ایجاد کرده است.
آن جا کنار تعداد کثیری از مردگان دیگر، معاون سلطان پرو و معشوقه خفیه اش، *دن توریبیو دکازرسی ویرتودس* اسقف اداره ناحیه اسقفی، راهبه های بسیار و در میان آن ها مادر *ژوزفا میرآندا*و *دن کریستو بال د اسوارا* دارنده درجه علمی رشته های هنری که نیمی از زندگی خود را