نام کتاب: از عشق و شیاطین دیگر
جانوران هم سو می گشت، چندان که شنونده را آشفته می کرد. به دستور دومینگا د آدوینتو برده های جوان تر به صورت سییروا ماریا دوده مالیدند،گردن بند *سانته ریا* را از روی مدال غسل تعمیدش آویختند و موهایش را که هرگز کوتاه نشده بود و هنگام راه رفتن مزاحمش می شد بدون آن که روزانه ببافند و جمع کنند تمیز کردند.
دخترک در نقطه تلاقی نیروهای مختلف روبه رشد نهاد. از مادر چیزی نصیبش نشده بود، در عوض از پدر اندام تکیده، کم رویی غیرقابل علاج، پوست مهتابی، چشمان آبی تیره، و درخشش مسی رنگ ناب کمند گیسو ها را به ارث برده بود. چون رفتارش محتاطانه بود، چنین به نظر می رسید که انسانی نامرئی است. مادر از ترس این خصوصیت عجیب و غریب دختر، زنگوله ای به مچ دستش بست تا او را در سایه روشن خانه گم نکند.
دو روز پس از جشن، خدمتکار اشتباها برای برناردا تعریف کرد که سییروا ماریا را سگی گاز گرفته است.
برناردا در حالی که ششمین استحمام خود با صابون معطر را به اتمام می رساند، به یاد این موضوع افتاد. وقتی پس از حمام به اتاق خواب خود بازگشت موضوع را از یاد برده بود. همان شب دوباره با پارس بی دلیل و مداوم سگ های نگهبان موضوع به یادش آمد و از آن جا که می ترسید سگ ها هار شده باشند، با چراغ دستی به طرف کلبه آن سوی حیاط به راه افتاد و سییروا ماریا را آن جا یافت که روی ننوی سرخپوستان که از دومینگا د آدوینتو به ارث برده بود، خفته است. از آن جا که خدمتکار از محل جراحت چیزی به برناردا نگفته بود، لباس سییروا ماریا را بالا زد و اندام او را سرایا معاینه کرد. با نور چراغ گیسوان لطیفش را که مانند کمند بر اندامش پیچیده بود تعقیب می کرد. و سرانجام محل

صفحه 11 از 176