خانه تحلیل می رفت.
*دومینگا د آدوینتو* سیاه درستکاری که با مشت های آهنین خود تا شامگاه مرگ این خانه، بر آن حکومت می راند، رابطی بین این دو جهان بود، قامت بلند استخوانی داشت، از شعور و ذکاوت کافی برخوردار بود و سییروا ماریا را بزرگ کرده بود. دومینگا د آدوینتو بی آن که از باور *یوروبا*یی خود دست کشیده باشد به کیش کاتولیک گرویده بود، و از دو فرهنگ به یک نسبت، و از هر کدام به اندازه زیر و بم احساسش بهره می جست. او می گفت روح شما باید سالم و آکنده از صلح باشد و کاستی های یک فرهنگ را در فرهنگ دیگر پیدا کند. تنها کسی بود که قدرت کافی برای میانجی گری بین مارکز و همسرش را داشت. هر دو او را تأیید می کردند. اگر برده ها را در گمراهی هم جنس بازی، یا در حال ور رفتن در اتاق های خالی می دید با جارو به حسابشان می رسید. از وقتی که آدوینتو درگذشت، برده ها به هنگام ظهر از کلبه های چوبی خود می گریختند و در گوشه ای روی زمین می نشستند، باقی مانده ته دیگ های برنج را می تراشیدند و یا در خنکای راهروها *ماکوکو* و *ترابیلا* بازی می کردند. در آن دنیای افسرده که کسی آزاد نبود، سییروا ماریا آزاد بود، تنها او و تنها آن جا. و به همین سبب آن جا، در خانه اصلی خانواده واقعی او جشن برپا داشتند.
در غوغای موسیقی هرگز نمی شد رقص آرامی را تصور کرد که در سکوت لذت بخش باشد. آن جا زوج هایی از خانه های دیگر شرکت کرده بودند و تمام نیروی خود را برای غنای جشن به کار می بردند. دخترک، خودش را همان گونه که بود، نشان می داد. او با ملاحتی بیشتر از یک افریقایی مادرزاد اندامش را تاب می داد، با صدایی غیر از صدای خودش و به زبان های گوناگون افریقایی آواز می خواند و یا با آواز پرندگان و
*دومینگا د آدوینتو* سیاه درستکاری که با مشت های آهنین خود تا شامگاه مرگ این خانه، بر آن حکومت می راند، رابطی بین این دو جهان بود، قامت بلند استخوانی داشت، از شعور و ذکاوت کافی برخوردار بود و سییروا ماریا را بزرگ کرده بود. دومینگا د آدوینتو بی آن که از باور *یوروبا*یی خود دست کشیده باشد به کیش کاتولیک گرویده بود، و از دو فرهنگ به یک نسبت، و از هر کدام به اندازه زیر و بم احساسش بهره می جست. او می گفت روح شما باید سالم و آکنده از صلح باشد و کاستی های یک فرهنگ را در فرهنگ دیگر پیدا کند. تنها کسی بود که قدرت کافی برای میانجی گری بین مارکز و همسرش را داشت. هر دو او را تأیید می کردند. اگر برده ها را در گمراهی هم جنس بازی، یا در حال ور رفتن در اتاق های خالی می دید با جارو به حسابشان می رسید. از وقتی که آدوینتو درگذشت، برده ها به هنگام ظهر از کلبه های چوبی خود می گریختند و در گوشه ای روی زمین می نشستند، باقی مانده ته دیگ های برنج را می تراشیدند و یا در خنکای راهروها *ماکوکو* و *ترابیلا* بازی می کردند. در آن دنیای افسرده که کسی آزاد نبود، سییروا ماریا آزاد بود، تنها او و تنها آن جا. و به همین سبب آن جا، در خانه اصلی خانواده واقعی او جشن برپا داشتند.
در غوغای موسیقی هرگز نمی شد رقص آرامی را تصور کرد که در سکوت لذت بخش باشد. آن جا زوج هایی از خانه های دیگر شرکت کرده بودند و تمام نیروی خود را برای غنای جشن به کار می بردند. دخترک، خودش را همان گونه که بود، نشان می داد. او با ملاحتی بیشتر از یک افریقایی مادرزاد اندامش را تاب می داد، با صدایی غیر از صدای خودش و به زبان های گوناگون افریقایی آواز می خواند و یا با آواز پرندگان و