نتوانست با حرکت دیگری دست راست او را نیز بدندان گرفت که با تکانی سریع شکست "اسپیتز" هنوز می جنگید، اما شکست و مرگ را پیش نظر داشت وقتی سگهایی را که به تماشا ایستاده دید و بخاطر آورد که در چنین مواقعی همه سگها بر سر حریف شکست خورده میریزند.
بالاخره شکست را تجربه کرد و حلقه تماشاگران تنگتر شد. جای امیدی نمانده بود. "بوگ" خشمگین و بی ترحم بود ، رحمش را گذاشته بود برای دنیای تمدنی که پشت سر داشت و خود را برای حمله پایان آماده میکرد سگهایی که به تماشا ایستاده بودند جلوتر رفتند حلقه را تنگتر کردند صدای نفسهایشان "اسپیتز" را می آزرد . "بوگ" را متعجب میکرد ، همه منتظر بودند تا رفیق خود را تکه تکه کنند ، یک لحظه مردد ماند اما چاره ای نداشت نبرد مرگ و زندگی بود بایستی حرکتی میکرد و کرد .. ابتدا بطرف او جهید و بعد خود را به عقب انداخت . کار تمام شده بود "اسپینز" از صفحه روزگار محو شد. و حلقه سیاه سگهایی که به تماشا ایستاده بودند به نقطه ای بدل گردید.
"بوگ" با همان سرشت اصیل ، حریف خود را بخاک انداخته بود و بر خود می بالید.
بالاخره شکست را تجربه کرد و حلقه تماشاگران تنگتر شد. جای امیدی نمانده بود. "بوگ" خشمگین و بی ترحم بود ، رحمش را گذاشته بود برای دنیای تمدنی که پشت سر داشت و خود را برای حمله پایان آماده میکرد سگهایی که به تماشا ایستاده بودند جلوتر رفتند حلقه را تنگتر کردند صدای نفسهایشان "اسپیتز" را می آزرد . "بوگ" را متعجب میکرد ، همه منتظر بودند تا رفیق خود را تکه تکه کنند ، یک لحظه مردد ماند اما چاره ای نداشت نبرد مرگ و زندگی بود بایستی حرکتی میکرد و کرد .. ابتدا بطرف او جهید و بعد خود را به عقب انداخت . کار تمام شده بود "اسپینز" از صفحه روزگار محو شد. و حلقه سیاه سگهایی که به تماشا ایستاده بودند به نقطه ای بدل گردید.
"بوگ" با همان سرشت اصیل ، حریف خود را بخاک انداخته بود و بر خود می بالید.