نام کتاب: آوای وحش
انتظارش را می کشید. همین لحظه بود این همان جنگی بود که بایستی به مرگ یکی از آنها می کشید ، هر دو دور هم میگشتند و می غریدند و لحظه ای کوچکترین حرکت یکدیگر را از نظر دور نمی داشتند، در این حال سرو های جنگلی و زمین مهتاب زده در سکوتی عجیب فرو خفته بود ، هیچ صدایی در فضا نبود ظاهرا برگها نیز از حرکت ایستاده بودند، نفس سگها نیز آرام گرفته بود ، سگها حالا مثل گرگ های وحشی دور ایستاده و منتظر بودند و انتظارشان در سکوت بود .
"اسپیتز" در کار خود مهارت داشت از "اسپیتز برگن" تا نواحی قطب شمال همه جا جنگیده و فاتح شده بود همیشه خشمگین بود و خشمش بر قدرتش میافزود. طبعا با چنین قدرتی بدست آوردن یا بدندان گرفتن او کار آسانی نبود و سعی بوگ برای غلبه بر او مشکل مینمود . و نمی توانست حریف خود را غافلگیر کند. وجودش میلرزید . دندانهایش بهم میخورد لبانش خونین شده بود، با اینحال همه حواسش متوجه گردن "اسپیتز" بود. میدانست که رشته زندگی حریف، از این نقطه آسانتر پاره میشود اما "اسپینز" نیز ، هم به این واقعیت آشنا بود او هم حریف را می شناخت. این بود که حملات او را با دقت دفع میکرد و حتی هرگاه میتوانست زخمی بر او میزد یکبار که "بوگ" هجوم آورد تا گلوی او را بگیرد ، خیلی سریع خود را کنار کشید "بوگ" به شانه "اسپیتز" خورد بر زمین غلتید. این حملات چندین بار تکرار شد. "اسپینز" هنوز صدمه چندانی ندیده بود اما "بوگ" غرق در خون شده بود و نفس، نفس میزد جنگ داشت به شکست او می انجامید . سگها به دور ایستاده هنوز منتظر بودند وقتی خستگی بر وجود "بوگ" غالب شد ، "اسپیتز" حملات خود را شروع کرد ، "بوگ" چند بار به زمین خورد و برخاست ، یکبار که بزمین غلتید باقی سگها نیز روی او ریختند ، اگر نمی توانست خود را جمع کند در چنگال آنها خفه شد اما زود برخاست و حاضرین نیز به جای خود باز گشتند.
"بوگ" همانطور که با چنگ و دندانش می جنگید اندیشه را هم بکار گرفت بود ، اینبار که به "اسپیتز" حمله برد اول وانمود کرد میخواهد مثانه او بکوبد ، اما چرخی زد و پای چپ اسپیتز را بدندان گرفت و کوشید او را بزن بزند ، اما

صفحه 27 از 73