و خود را میان او و پیک قرار داد و چنان به "اسپیتز " حمله برد که "اسپیتز" عقب عقب رفت و بزمین در غلتید. "پیک" که سخت ترسیده بود وقتی پشتیبانی "بوک" را دریافت جرأتی بخود داد و بطرف" اسپیتز" جهید که این حرکت او باعث خنده "فرانسوا " شد، بعد هم برای اینکه جنگ مغلوب نشود با ضربه تازیانه ای "بوگ" را به عقب راند "پیک" هم حساب دستش آمد و کنار گرفت. "بوگ " که از ضربه تازیانه گیج شده بود به عقب پرت شد هنوز برنخاسته بود که چند ضربه دیگر بر پیکرش فرود آمد. در این فاصله اسپیتز" هم توانست حساب "پیک" را برسد اما "بوگ" باز هم "اسپیتز" را رها نکرد و خود را به میان معرکه انداخت بتدریج این طغیان بالا گرفت و بصورت یک نافرمانی عمدی درآمد. کارها نظم اولیه خود را از دست دادند. فضا بیشتر حالت شورش را بخود گرفته بود سگها اغلب مزاحم یکدیگر می شدند. "بوگ" که توجه "فرانسوا" را بخودش جلب کرده بود تقریبا در تمام ماجراها بود. و "فرانسوا" دریافته بود که سرانجام این مبارزات به مرگ یکی از آنها تمام خواهد شد.
"فرانسوا" خیلی از شبها در اثر سر و صدای سگها از خواب میپرید ، فکر کرد باز هم میان "بوگ" و "اسپیتز" جدالی رخ داده است ... اما این حادثه یکروز در" داوسان" که سگها و آدمهای زیادی درهم موج میزدند، اتفاق افتاد.
در "داوسان" آدمها و سگهای زیادی درهم میلولیدند. "بوگ" می دید که در تمام روز همه سگها در کوچه ها و پس کوچه ها پرسه می زنند و حتی کارهایی مثل هیزم آوردن که معمولا اسبان انجام می دادند، در اینجا توسط سگها انجام میشد اما سگها بیشتر از نژاد گرگ اسکیموها بودند.
این سگها هر شب با درخشش ستارگان ناله سر می دادند و زندگی را بمبارزه می طلبیدند. ناله هایشان نشانه تلاش بیهوده ای برای هستی تازه بود این ناله ها بازگوی اندوه بسیاری از نسلهای گذشته بود. "بوگ" نیز که با آنان همصدا میشد و نیاکان وحشی اش را بیاد میاورد و خود به هیجان میآمد بنظرش میرسید با در راه بازگشت دوباره ای به تکامل، تمدن، سقف، آتش و سنگ دارد.
از ورود به "داوسان" هفت روز میگذشت که بطرف "دیا" و آب شور حرکت
"فرانسوا" خیلی از شبها در اثر سر و صدای سگها از خواب میپرید ، فکر کرد باز هم میان "بوگ" و "اسپیتز" جدالی رخ داده است ... اما این حادثه یکروز در" داوسان" که سگها و آدمهای زیادی درهم موج میزدند، اتفاق افتاد.
در "داوسان" آدمها و سگهای زیادی درهم میلولیدند. "بوگ" می دید که در تمام روز همه سگها در کوچه ها و پس کوچه ها پرسه می زنند و حتی کارهایی مثل هیزم آوردن که معمولا اسبان انجام می دادند، در اینجا توسط سگها انجام میشد اما سگها بیشتر از نژاد گرگ اسکیموها بودند.
این سگها هر شب با درخشش ستارگان ناله سر می دادند و زندگی را بمبارزه می طلبیدند. ناله هایشان نشانه تلاش بیهوده ای برای هستی تازه بود این ناله ها بازگوی اندوه بسیاری از نسلهای گذشته بود. "بوگ" نیز که با آنان همصدا میشد و نیاکان وحشی اش را بیاد میاورد و خود به هیجان میآمد بنظرش میرسید با در راه بازگشت دوباره ای به تکامل، تمدن، سقف، آتش و سنگ دارد.
از ورود به "داوسان" هفت روز میگذشت که بطرف "دیا" و آب شور حرکت