در همین لحظه بود که "پرو" و "فرانسوا" بیاری سگهای سورتمه کش آمدند، بوگ هم توانست با حرکتی خود را از چنگال اسپینز برهاند. اما آزادیش چندان دوام نیافت و سگهای مهاجم دوباره هجوم خود را از سر گرفتند. بیلی که از ترس و از خستگی بیجان افتاده بود، خود را از مهلکه رهانید و بسویی گریخت . "پیک" و" داب " هم دنبال او را گرفتند و سگهای دیگر هم راهی برای گریز یافتند، اما "بوگ" فرصت گریز نیافت چون اسپیتز دوباره به او حمله کرد و به زمینش زد و تا دوباره برخیزد زیر دست و پای سگهای اسکیمو افتاد. اما با حرکتی سریع خود را از زیر چنگال سگهای مهاجم رهانید و پا به گریز نهاد و بعد ، همه سگها به جنگل پناه بردند . هر کدام بنوعی زخمی شده بودند ، "داب" پای چپش، مجروح شده بود، "دالی" که بتازگی به جمع سگهای سورتمه کش پیوسته بود یک چشمش را از دست داده بود، "بیلی" گوشش پاره شده بود ... باقی نیز هر یک زخمی برداشته و از درد زوزه میکشیدند و جنگل را روی سرشان گذاشته بودند، اما بمحض اینکه آفتاب دمید افتان و خیزان خود را به چادرها رسانیدند دیگر خبری از مهاجمین نبود اما هم "فرانسوا" و هم "پرو" ناراحت بودند ، سگهای اسکیمو ، حتی تسمه های چرمی سورتمه را دریده و خورده بودند حتی تازیانه فرانسوا که از نیمه خورده شده بود با اینحال "فرانسوا" نگران سگهای خسته و ترسیده و مجروحش بود و زیر لب میغرید که:
این زخمها سگهای خوب مرا دیوانه می کند،
بعد بطرف "پرو" برگشت و پرسید:
تو اینطور فکر نمی کنی؟
"پرو" سری تکان داد چیزی نگفت .
حالا یک نگرانی نیز در وجودش ریشه گرفته بود ، نکند سگهایش بمرض هاری دچار شده باشند.
سرانجام پس از دو ساعت تلاش مداوم، سگها را به سورتمه بستند. زخم سگها در هوای سرد، بسته شد. همه به سختی می کوشیدند سخت ترین بخش مسیر را تا داوسون در آرامش بپیمایند. رودخانه یخ نزده بود، زیرا جریان آب تندی داشت. آب تنها در چاله های راکد یخ میزد. شش روز با دشواری و رنج فراوان گذشت و مسافران به دلیل سختی راه، تنها سی مایل پیش رفتند. هر گامی که برمی داشتند، خطری تازه را تجربه می کردند. دو بار یخ زیر پای پرو راهنمای گروه، شکست، ولی با کمک چوبدستی، خود را نجات داد. باد سردی میوزید و برودت هوا، پنجاه درجه زیر صفر بود. هر بار یخ زیر پای پرو میشکست، مجبور می شد برای حفظ جان، لحظاتی توقف کند، آتشی برافروزد و لباسهایش را روی آن بگیرد تا خشک شوند. در عین حال هیچ رویدادی نمی توانست او را از کاری که انجام میداد، باز دارد. دلیل انتخاب او به عنوان پیک پست، همین بود، زیرا هر مصیبتی را با خونسردی استقبال می کرد. در هوای سرد، مسیر مناسب را بر می گزید و از بامداد تا شب، دست از تلاش برنمیداشت. گروه از سواحلی که یخ نازک داشت و ممکن بود هنگام عبور سورتمه بشکند، نمی گذشت. در واقع کسی جرأت عبور از چنین مسیری نداشت. یک بار سورتمه، یخ نازک را شکست و دایو و بوگ به درون آن افتادند. هنگامی که آن دو را بیرون کشیدند، حالت خفگی داشتند و یخ زده بودند.
فرانسوا و پرو، دو سگ را مجبور کردند دور آتشی که روشن شده بود، به اندازه ای بدوند تا یخ های بدنشان آب شود و عرق بریزند. در این حال شعله های آتش، چند جای بدن آنها را سوزاند. یک بار هم اسپیتز به آب افتاد و همه سگها را تا جایی که بوگ بسته شده بود، با خود به داخل آب کشید. باک با همه توان، ایستادگی کرد، دستها را بر لبه لغزنده یخها فشرد و به همان حالت باقی ماند. دیو هم پشت سر بوگ، همین مقاومت را نشان داد. فرانسوا با چنان قدرتی سورتمه را عقب می کشید که هر لحظه احتمال میرفت رگهای دست و پایش پاره شود. به دلیل تکرار شکستگی یخهای نازک، مجبور شدند مسیر را تغییر دهند و از صخره ها بالا بروند. پرو با نیرویی شگفت انگیز بالا رفت و فرانسوا امیدوار بود بتواند مثل او چنین معجزه ای را انجام دهد.
تسمه ها، افسارها و تازیانه ها را به هم بستند تا طنابی محکم درست شد. سگها را به نوبت بالای صخره ها کشاندند و سپس سورتمه را بالا فرستادند. فرانسوا پس از ارسال بارها، بالا رفت. در حدود یک مایل جلوتر، با همان روش از صخره ها پایین آمدند. زمانی که به هوتالینکوا رسیدند، ضخامت یخ بیشتر شد. بوگ و سایر سگها توان کافی برای پیشروی نداشتند و پرو که همواره برای رفتن عجله داشت، مجبور شد به آنها استراحت کافی بدهد.
روز بعد، سی مایل پیش رفتند و به سالمون بزرگ رسیدند. روز بعد از آن، سی و پنج مایل را پیمودند و در سالمون کوچک توقف کردند. روز سوم، با پیمون چهل مایل به منطقه پنج انگشت وارد شدند. دست و پای بوگ، برخلاف سگهای اسکیمو، بزرگ و پهن نبود. در واقع از چند نسل پیش دست و پای اجداد بوگ به دلیل دور بودن از طبیعت وحشی، نرم و لطیف شده بود. به همین دلیل در آن پیشروی طاقت فرسا، میلنگید و به محض اینکه چادرها را برپا می کردند، همچون جسد بر زمین می افتاد و علیرغم گرسنگی، برای گرفتن غذا برنمیخاست. فرانسوا نیز مجبور می شد، غذا برایش ببرد.
این زخمها سگهای خوب مرا دیوانه می کند،
بعد بطرف "پرو" برگشت و پرسید:
تو اینطور فکر نمی کنی؟
"پرو" سری تکان داد چیزی نگفت .
حالا یک نگرانی نیز در وجودش ریشه گرفته بود ، نکند سگهایش بمرض هاری دچار شده باشند.
سرانجام پس از دو ساعت تلاش مداوم، سگها را به سورتمه بستند. زخم سگها در هوای سرد، بسته شد. همه به سختی می کوشیدند سخت ترین بخش مسیر را تا داوسون در آرامش بپیمایند. رودخانه یخ نزده بود، زیرا جریان آب تندی داشت. آب تنها در چاله های راکد یخ میزد. شش روز با دشواری و رنج فراوان گذشت و مسافران به دلیل سختی راه، تنها سی مایل پیش رفتند. هر گامی که برمی داشتند، خطری تازه را تجربه می کردند. دو بار یخ زیر پای پرو راهنمای گروه، شکست، ولی با کمک چوبدستی، خود را نجات داد. باد سردی میوزید و برودت هوا، پنجاه درجه زیر صفر بود. هر بار یخ زیر پای پرو میشکست، مجبور می شد برای حفظ جان، لحظاتی توقف کند، آتشی برافروزد و لباسهایش را روی آن بگیرد تا خشک شوند. در عین حال هیچ رویدادی نمی توانست او را از کاری که انجام میداد، باز دارد. دلیل انتخاب او به عنوان پیک پست، همین بود، زیرا هر مصیبتی را با خونسردی استقبال می کرد. در هوای سرد، مسیر مناسب را بر می گزید و از بامداد تا شب، دست از تلاش برنمیداشت. گروه از سواحلی که یخ نازک داشت و ممکن بود هنگام عبور سورتمه بشکند، نمی گذشت. در واقع کسی جرأت عبور از چنین مسیری نداشت. یک بار سورتمه، یخ نازک را شکست و دایو و بوگ به درون آن افتادند. هنگامی که آن دو را بیرون کشیدند، حالت خفگی داشتند و یخ زده بودند.
فرانسوا و پرو، دو سگ را مجبور کردند دور آتشی که روشن شده بود، به اندازه ای بدوند تا یخ های بدنشان آب شود و عرق بریزند. در این حال شعله های آتش، چند جای بدن آنها را سوزاند. یک بار هم اسپیتز به آب افتاد و همه سگها را تا جایی که بوگ بسته شده بود، با خود به داخل آب کشید. باک با همه توان، ایستادگی کرد، دستها را بر لبه لغزنده یخها فشرد و به همان حالت باقی ماند. دیو هم پشت سر بوگ، همین مقاومت را نشان داد. فرانسوا با چنان قدرتی سورتمه را عقب می کشید که هر لحظه احتمال میرفت رگهای دست و پایش پاره شود. به دلیل تکرار شکستگی یخهای نازک، مجبور شدند مسیر را تغییر دهند و از صخره ها بالا بروند. پرو با نیرویی شگفت انگیز بالا رفت و فرانسوا امیدوار بود بتواند مثل او چنین معجزه ای را انجام دهد.
تسمه ها، افسارها و تازیانه ها را به هم بستند تا طنابی محکم درست شد. سگها را به نوبت بالای صخره ها کشاندند و سپس سورتمه را بالا فرستادند. فرانسوا پس از ارسال بارها، بالا رفت. در حدود یک مایل جلوتر، با همان روش از صخره ها پایین آمدند. زمانی که به هوتالینکوا رسیدند، ضخامت یخ بیشتر شد. بوگ و سایر سگها توان کافی برای پیشروی نداشتند و پرو که همواره برای رفتن عجله داشت، مجبور شد به آنها استراحت کافی بدهد.
روز بعد، سی مایل پیش رفتند و به سالمون بزرگ رسیدند. روز بعد از آن، سی و پنج مایل را پیمودند و در سالمون کوچک توقف کردند. روز سوم، با پیمون چهل مایل به منطقه پنج انگشت وارد شدند. دست و پای بوگ، برخلاف سگهای اسکیمو، بزرگ و پهن نبود. در واقع از چند نسل پیش دست و پای اجداد بوگ به دلیل دور بودن از طبیعت وحشی، نرم و لطیف شده بود. به همین دلیل در آن پیشروی طاقت فرسا، میلنگید و به محض اینکه چادرها را برپا می کردند، همچون جسد بر زمین می افتاد و علیرغم گرسنگی، برای گرفتن غذا برنمیخاست. فرانسوا نیز مجبور می شد، غذا برایش ببرد.