نام کتاب: آوای وحش
کند. و سعی میکرد خود را با محیطی که اسیر آن شده بود تطبیق دهد. در جنوب که بود ، اصالت عاطفه و انسانیت را جاری میدید و مخصوصا می دید که احترام به مالکیت و احساسات کاری پسندیده است در صورتیکه در شمال حکم ، حکم قانون و چماق و دندان بود و پیروی از اصول جاری در جنوب امری ابلهانه بنظر میرسید.
البته "بوگ" هنوز به این استدلال نرسیده بود. اما بخوبی در می یافت که باید زنده بماند و برای اینکه زنده بماند باید خود را با جریانات موجود تطبیق دهد. گرچه توانایی تطبیق با اوضاع را نداشته باشد، و اگر قدرت تنازع بقاء را بدست نیاورد . رنج میبرد و میمیرد و باز پی برده بود که مبادی آداب بودن او، در این سیر پرخطر و در مقابله با اصول شارع بقا چیزی بیهوده است و نابود خواهد شد. البته این امتیاز را تنها خود "بوگ" برای خودش قائل بود ، و گرنه مرد سرخپوش از نخستین برخورد خوی بدوی و وحشیانه ای را نیز در وجود او القاء کرده بود .
آنروزها که اهل تمدن و دنیای متمدن بود ممکن بود بخاطر یک مسئله اخلاقی در برابر "قاضی میلر" جانش را هم ببازد اما حالا از این مسائل بکلی میگریخت. دزدی را بخاطر دزدی انجام نمیداد بلکه انجام میداد بخاطر آنکه از قانون چماق و دندان در امان بماند.
در کل هر چه میکرد به این خاطر بود که ارتکاب به این اعمال سهل تر از پرهیز و احتراز از آن بود.
حالا دیگر عضلات "بوگ" سخت و در برابر هر آسیب و ناراحتی مقاوم شده بود و می توانست هر ضربه ای را تحمل کند، هر چیزی را هر قدر نفرت انگیز یا دیر هضم بود بخورد و میخورد . با بلعیدن همین چیزها انرژی اش افزوده تر میشد.
حس بویایی و بینایی "بوگ" حسابی قوی و در عین حال حساس شده بود، حس شنوایی اش هم آنقدر بالا بود که کوچکترین صداها را می شنید و نوع آنرا، که آیا از سر شادی یا ناشی از مصیبت و فتنه است تشخیص میداد، حالا می توانست با پنجه هایش یخ را بشکند اگر تشنه اش بود، با دست پخ ها را سوراخ کن .... حتی میتوانست باد و هوای شب را بو کند و چگونگی هوا را پیشگویی نماید.

صفحه 18 از 73