نام کتاب: آوای وحش
برد و از فرط خستگی بخواب عمیقی فرو رفت . صبح زود بیدارش کردند و به سورتمه بستند و براه افتادند. امروز راهشان فشرده تر و منجمدتر بود با اینحال توانستند تا غروب حدود چهل میل بیش بروند. چند روز بعد هم راه پر از سختی و سفرشان پر از مشقت بود ، آنقدر که ناگریز بودند، آهسته تر بروند.
"پرو" پیشتر از سایرین میرفت و با کفشهای سنگین خود برفها را فشرده میساخت تا پیش روی سورتمه آسانتر باشد، "فرانسوا" هدایت سورتمه را برعهده داشت گاهی هم جای خود را با "پرو" عوض میکرد .
"پرو" بخاطر اطلاعاتی که درباره نواحی قطبی داشت بر خود میبالید و در پیش روی عجله و شتاب بیشتری نشان میداد به این ترتیب "بوگ" روزهای زیادی اسیر افسار ماند ، هر غروب در جایی فرود میامدند و هنوز سپیده ندمیده براه می افتادند، بطوریکه وقتی سپیده می دمید، چندین میل پیش رفته بودند.
باز تا هوا بتاریکی میزد ، چادرها را علم می کردند ، ماهی می خوردند و میخوابیدند. "بوگ" هر غروب خسته و گرسنه بود ، آنقدر که سهم روزانه اش تکافویش را نمیداد و هرگز سیر نمیشد. اما کار دیگری نمی توانستند بکند. این شیوه ای بود که مدام انجام میشد و تغییرش ممکن نبود!
بزودی" بوگ" نشانه های تمدن را که برای خود کسب کرده بود از دست داد پیش از این وقت غذا خوردن آرام و موقر بود، اما حالا که میدید رفقایش حریصانه غذا میخورند ، او نیز همین شیوه را پیش گرفت. مخصوصا که همیشه از گرسنگی رنج می کشید و بیم آنرا داشت که سگهای دیگر سهم او را ببلعند. و برای اینکه در این یک مورد هم از دیگران عقب نماند. سعی میکرد که دزدی را بیاموزد برای همین وقتی یکی از سگها بنام "هایک" را که بتازگی به جمشان پیوسته بود دید که یک تکه گوشت خوک "پرو" را دزدید، "بوگ" هم همان کار را تجربه کرد و تجربه اش را هر روز بکار گرفت . البته بنا به سابقه گذشته ای که داشت، هیچکس به او مظنون نمبشد و هر بار " داب " که سگ احقی بنظر میآمد، به تله میافتاد و بخاطر دزدی که نکرده بود، تنبیه میشد...
کم کم "بوگ" دریافت که در این محیط بی ترحم هم به آسانی میتواند زندگی

صفحه 17 از 73