بود که به جمع سگهای حاضر افزوده شد حالا تعداد سگ ها به ۹ رسیده بود ، ساعتی بعد افسار سگها را بستند و بطرف دره "دیا" براه افتادند.
راهپیمایی مشکل بنظر می آمد، اما "بوگ" خوشحال بنظر میرسید ، شاید از تحرک و جنبش سگها احساس شادی میکرد ، ظاهرا "سلکس" و "دیو" هم تغییر روحیه داده بودند. شاید هم افسار شکل کلی آنها را تغییر داده بود. همه در جنب و جوش و مشتاق بودید، گویی به منتهای آرزویشان رسیده اند.
"دیو" سورتمه چی بود. "بوگ" در جلو.. "سلکس" بعد از او و بعد "اسپیتز" سورتمه را می کشیدند، "بوگ" را عمدا میان "دیو" و "سلکس" قرار داده بودند تا بهتر بیاموزد اگرچه "بوگ" سگ تیز هوشی بود اما اگر هم اشتباه میکرد دندانهای تیز "دیو" و "سلکس" او را متوجه اشتباهش میکرد البته "دیو" بیدلیل "بوگ" را گاز نمی گرفت فقط هر موقع اشتباه میکرد ناگزیر از تنبیه او میشد، اگر هم او اینکار را نمی کرد تازیانه "فرانسوا" بر بالای سرش بود با وجود تازیانه و فصور "دیو" دریافته بود که بهتر است بجای عصیان کردن ، بیشتر به کار خود بپردازد. اما یکبار پیش آمد که پایش میان افسارش گیر کرد و باعث تاخیر در حرکتشان شد هم "دیو" و هم "سلکس" هر دو یکباره به او حمله کردند. بعد از آن "بوگ" حواسش را جمع کرد که پایش در افسار نماید. تا روز به پایان برسد. "بوگ" حسابی آموخته شده بود و آنقدر مهارت پیدا کرده بود که هدف تازیانه "فرانسوا" قرار نگیرد یا از جانب "دیو" و "سلکس" خطری موجه اش نباشد.
آنروز کارشان سخت و طاقت فرسا بود، از یک شیب تند، از یک راه نردبانی وار راهی به عمق پنجاه متر گذشتند و حد میان آبهای شور و شیرین را پست سر گذاشتند.
از سلسله دریاچه های نزدیک دهانه های آتشفشانهای خاموش خیلی بسرعت گذشتند تا کنار دریاچه "بینت " رسیدند، در این جا ، هزاران نفر از جویندگان طلا ، سرگرم ساختن قایق بودند تا بتوانند در بهار که یخها شکسته میشد از دریاچه عبور کنند.
آنشب نیز "بوگ" برای خود حفره ای در میان برفها کند و بدرون آن پناه
راهپیمایی مشکل بنظر می آمد، اما "بوگ" خوشحال بنظر میرسید ، شاید از تحرک و جنبش سگها احساس شادی میکرد ، ظاهرا "سلکس" و "دیو" هم تغییر روحیه داده بودند. شاید هم افسار شکل کلی آنها را تغییر داده بود. همه در جنب و جوش و مشتاق بودید، گویی به منتهای آرزویشان رسیده اند.
"دیو" سورتمه چی بود. "بوگ" در جلو.. "سلکس" بعد از او و بعد "اسپیتز" سورتمه را می کشیدند، "بوگ" را عمدا میان "دیو" و "سلکس" قرار داده بودند تا بهتر بیاموزد اگرچه "بوگ" سگ تیز هوشی بود اما اگر هم اشتباه میکرد دندانهای تیز "دیو" و "سلکس" او را متوجه اشتباهش میکرد البته "دیو" بیدلیل "بوگ" را گاز نمی گرفت فقط هر موقع اشتباه میکرد ناگزیر از تنبیه او میشد، اگر هم او اینکار را نمی کرد تازیانه "فرانسوا" بر بالای سرش بود با وجود تازیانه و فصور "دیو" دریافته بود که بهتر است بجای عصیان کردن ، بیشتر به کار خود بپردازد. اما یکبار پیش آمد که پایش میان افسارش گیر کرد و باعث تاخیر در حرکتشان شد هم "دیو" و هم "سلکس" هر دو یکباره به او حمله کردند. بعد از آن "بوگ" حواسش را جمع کرد که پایش در افسار نماید. تا روز به پایان برسد. "بوگ" حسابی آموخته شده بود و آنقدر مهارت پیدا کرده بود که هدف تازیانه "فرانسوا" قرار نگیرد یا از جانب "دیو" و "سلکس" خطری موجه اش نباشد.
آنروز کارشان سخت و طاقت فرسا بود، از یک شیب تند، از یک راه نردبانی وار راهی به عمق پنجاه متر گذشتند و حد میان آبهای شور و شیرین را پست سر گذاشتند.
از سلسله دریاچه های نزدیک دهانه های آتشفشانهای خاموش خیلی بسرعت گذشتند تا کنار دریاچه "بینت " رسیدند، در این جا ، هزاران نفر از جویندگان طلا ، سرگرم ساختن قایق بودند تا بتوانند در بهار که یخها شکسته میشد از دریاچه عبور کنند.
آنشب نیز "بوگ" برای خود حفره ای در میان برفها کند و بدرون آن پناه