نباید سرکشی کند چون سرکشی همان بود و مرگ او همان. علیرغم میل باطنی بر کوشش خود افزود میدانست که "فرانسوا" موجود یک دنده ای است و هر گاه کسی در برابر فرمانش ناآرامی کند و سرکشی و عصیان نشان دهد بضربت تازیانه رامش میکند، علاوه بر "فرانسوا"، "دیو" هم بود که هر بار "بوگ" در کشیدن سورتمه اشتباهی میکرد پای او را گاز میگرفت و به اصطلاح او را موجه اشتباهی که کرده بود مینمود.
اسپیتز، سگهای سورتمه کش را رهبری میکرد و به تجربه دریافته بود که نباید سر بسر "بوگ" بگذارد، تنها غرشی میکرد و یا حیله ای بکار می بست تا "بوگ" را به طرفی که میخواست جلب کند.
"بوگ" تحت تعلیم "اسپیتز" و "فرانسوا" بسرعت آموزش می دید. حالا یاد گرفته بود "هون" بمعنی "بایست"، و "هی" بمعنی "حرکت کن" است و هر بار که سورتمه پر بار است، باید خود را اینطرف و آنطرف بکشد تا سریعتر برود.
"فرانسوا " به این نتیجه رسیده بود که "بوگ" از همه سگها بیشتر استعداد آموختن دارد و گفته بود:
خودم بسرعت، همه چیز را یادش میدهم!
همانروز "پرو" با دو سگ برگشت که هر دو از نژاد اصیل "اسکیمو" بودند و ظاهرا هر دو از یک مادر بودند اما تفاوتشان عین تفاوت شب و روز بود، "بیلی" خیلی با عاطفه و "جو" بدخو و بدچشم بود. با این حال" بوگ" بهر دوی آنها خوش آمد گفت. اما "دیو" به هیچ کدام اعتنایی نکرد، اسپیتز هم در همان لحظه زهرچشمی از هر دو گرفت!
در این حال "بیلی" از سر چاپلوسی دم می جنباند حتی وقتی"اسپیتز" تنش را بدندان گرفت چاپلوسانه داد و قال راه انداخت.
"جو" خیلی سعی کرد پشت سر اسپیتز قرار گیرد اما نتوانست هر بار اسپیتز نیز می چرخید و مدام روبرویش قرار میگرفت. در این حال برق شیطنت در چشمانش میدرخشید و خون ستیزه جویی در رگهایش می جوشید. اما اسپیتز بخاطر حفظ غرور و قدرت خود بی اعتنا به او بطرف بیلی هجوم برد.
اسپیتز، سگهای سورتمه کش را رهبری میکرد و به تجربه دریافته بود که نباید سر بسر "بوگ" بگذارد، تنها غرشی میکرد و یا حیله ای بکار می بست تا "بوگ" را به طرفی که میخواست جلب کند.
"بوگ" تحت تعلیم "اسپیتز" و "فرانسوا" بسرعت آموزش می دید. حالا یاد گرفته بود "هون" بمعنی "بایست"، و "هی" بمعنی "حرکت کن" است و هر بار که سورتمه پر بار است، باید خود را اینطرف و آنطرف بکشد تا سریعتر برود.
"فرانسوا " به این نتیجه رسیده بود که "بوگ" از همه سگها بیشتر استعداد آموختن دارد و گفته بود:
خودم بسرعت، همه چیز را یادش میدهم!
همانروز "پرو" با دو سگ برگشت که هر دو از نژاد اصیل "اسکیمو" بودند و ظاهرا هر دو از یک مادر بودند اما تفاوتشان عین تفاوت شب و روز بود، "بیلی" خیلی با عاطفه و "جو" بدخو و بدچشم بود. با این حال" بوگ" بهر دوی آنها خوش آمد گفت. اما "دیو" به هیچ کدام اعتنایی نکرد، اسپیتز هم در همان لحظه زهرچشمی از هر دو گرفت!
در این حال "بیلی" از سر چاپلوسی دم می جنباند حتی وقتی"اسپیتز" تنش را بدندان گرفت چاپلوسانه داد و قال راه انداخت.
"جو" خیلی سعی کرد پشت سر اسپیتز قرار گیرد اما نتوانست هر بار اسپیتز نیز می چرخید و مدام روبرویش قرار میگرفت. در این حال برق شیطنت در چشمانش میدرخشید و خون ستیزه جویی در رگهایش می جوشید. اما اسپیتز بخاطر حفظ غرور و قدرت خود بی اعتنا به او بطرف بیلی هجوم برد.