فصل دوم
قانون اجتماعات و سگها
نخستین روز زندگی "بوگ" در ساحل "دریا" بیشتر به یک شب وحشتناک میمانست هر ساعت او با شوکی همراه بود. او از قلب تمدن برخاسته و ناگهان در قلب دنیایی ابتدایی افتاده بود . که کوچکترین شباهتی با دنیای گذشته اش نداشت دیگر نه از دراز کشیدن در آفتاب خبری بود و نه آسودگی و بی خیالی گذشته، در اینجا نشانی از آرامش نبود، امنیتی احساس نمی شد و خطر پیوسته در کمین نشسته بود هر لحظه از زندگی، خطری را با خود داشت و این یک امر طبیعی بود که هرلحظه خطری را رودرروی خود ببیند چون سگها و آدمهای آن، سگها و آدمهای شهری نبودند، و تمامی آنها وحشی و بیگانه با تمدن بودند و به هیچ قانونی جز قانون چماق و دندان آشنایی نداشتند.
"بوگ" پیش از آن هرگز سگی را ندیده بود که مانند سگهای گرگی بتوانند بجنگند و اولین تجربه اش همین بود که جنگیدن را آموخت. گرچه، دریافت که جانش در خطر است تا از این تجربه را بیاموزد، "کورلی" قربانی شده بود، "کورلی" از سر عادت، نسبت به یک سگ "اسکیمو" حرکات رقابت آمیزی انجام داده بود اما ظاهرا به مزاج سک "اسکیمو" خوش نیامده و با حرکتی ناگهانی و برخوردی شدید سرار چهره کورلی را دریده بود، این طریق حمله، شیوه همیشگی گرگها بود. متأسفانه کار به همین جا نیز ختم نمیشد و نشده بود. کم کم مردمی هم به تماشا ایستادند و جنگ حالت جدی تری گرفت "کورلی" که نمی دانست این
قانون اجتماعات و سگها
نخستین روز زندگی "بوگ" در ساحل "دریا" بیشتر به یک شب وحشتناک میمانست هر ساعت او با شوکی همراه بود. او از قلب تمدن برخاسته و ناگهان در قلب دنیایی ابتدایی افتاده بود . که کوچکترین شباهتی با دنیای گذشته اش نداشت دیگر نه از دراز کشیدن در آفتاب خبری بود و نه آسودگی و بی خیالی گذشته، در اینجا نشانی از آرامش نبود، امنیتی احساس نمی شد و خطر پیوسته در کمین نشسته بود هر لحظه از زندگی، خطری را با خود داشت و این یک امر طبیعی بود که هرلحظه خطری را رودرروی خود ببیند چون سگها و آدمهای آن، سگها و آدمهای شهری نبودند، و تمامی آنها وحشی و بیگانه با تمدن بودند و به هیچ قانونی جز قانون چماق و دندان آشنایی نداشتند.
"بوگ" پیش از آن هرگز سگی را ندیده بود که مانند سگهای گرگی بتوانند بجنگند و اولین تجربه اش همین بود که جنگیدن را آموخت. گرچه، دریافت که جانش در خطر است تا از این تجربه را بیاموزد، "کورلی" قربانی شده بود، "کورلی" از سر عادت، نسبت به یک سگ "اسکیمو" حرکات رقابت آمیزی انجام داده بود اما ظاهرا به مزاج سک "اسکیمو" خوش نیامده و با حرکتی ناگهانی و برخوردی شدید سرار چهره کورلی را دریده بود، این طریق حمله، شیوه همیشگی گرگها بود. متأسفانه کار به همین جا نیز ختم نمیشد و نشده بود. کم کم مردمی هم به تماشا ایستادند و جنگ حالت جدی تری گرفت "کورلی" که نمی دانست این